تمام دین برنامهای است برای رهایی و رسیدن ما به استقلال / «ایمان به غیب» اسم رمز استقلال انسان است / هفت مرحلهای که ما را به اوج استقلال میرساند
در شبهای قبل، دربارۀ اهمیت استقلال باهم گفتگو کردیم و برخی چالشهای سر راه تقویت روحیۀ استقلالطلبی در فرد و جامعه را باهم بررسی کردیم. هم دین را به استقلال و استقلالطلبی و پرورش روحیۀ استقلالطلبی و مستقلسازی انسان تفسیر کردیم و هم دیدیم که در خارج از دین، چگونه انسان را به بردگی و ضعف سوق میدهند؛ هرچه غیر دین است. اما در این جلسه در یک جمعبندی مختصر، مراحل رسیدن به استقلال و اوج استقلال را عرض میکنم تا یک جمعبندیای از بحث استقلال باشد. در شبهای آینده هم میخواهیم به بحثهای دیگری بپردازیم، البته بحث متفاوتی با بحث استقلال نیست، میخواهیم ببینیم «طرح اساسی دین برای اینکه ما را مستقل بار بیاورد» چیست؟ دربارۀ این طرح دین، از جلسۀ بعد شروع میکنیم به بحث و گفتگو.
در مطلبی که این جلسه میخواهم ارائه بدهم، مباحث گذشته هم یکمقدار منسجمتر و البته تکمیلتر میشوند. شما حرفهای گذشته را در قالب «مراحل رسیدن انسان به استقلال» و اهداف و آثارِ آن، خواهید دید و میتوانید ذهن خودتان را دربارۀ مسیر استقلالطلبی انسان مرتب کنید.
مرحلۀ اول: «تفکر»
استقلالطلبی را با اندیشیدن باید شروع کرد
حرکت انسان به سوی استقلال، از «اندیشه» آغاز میشود؛ یعنی از اندیشیدن، از تفکر، از تحلیل کردن اوضاع و شرایط روحی و از تحلیل کردن اوضاع و شرایط اجتماعی و آن چیزی که در جهان ما جاری است. پس مرحلۀ اول برای استقلالطلبی «تفکر» است و استقلالطلبی را با اندیشیدن باید شروع کرد.
در چه چیزهایی باید اندیشه کنیم؟ الهی که این حرفها اگر حرف درستی است در آموزش و پرورش ما جاری بشود، در مساجد ما و منابر ما جاری بشود و اینقدر ما شاهد دینگریزی نباشیم. خیلی بد است که اینهمه دینگریزی در جامعه باشد. بیتردید اولاً تقصیر، متوجهِ تعلیم و تربیت دینی ما است، که توسط حوزه و ارکان مختلف فرهنگی و آموزشی نظام دارد این تبلیغ و تعلیم دین صورت میگیرد؛ با همۀ ضعفهایی که دارد. إنشاءالله این ضعفها برطرف بشود، جلسۀ قبل، یکمقدار در اینباره صحبت کردیم.
دربارۀ چه چیزهایی باید بیندیشیم؟ ۱٫ دربارۀ اینکه من فطرتاً چقدر استقلالطلب هستم؟
خب ما اگر بخواهیم این ضعفها را برطرف کنیم، نقطۀ عزیمتمان کجاست؟ دربارۀ چه چیزهایی باید تفکر کنیم؟ یک: تفکر کنیم که ما چقدر انسانهای استقلالطلبی هستیم؟ آدم اگر فکر نکند یادش نمیافتد، در وجود خودش کشف نمیکند، به خودآگاهی نمیرسد که استقلال برایش چقدر اهمیت دارد، یکدفعهای برّهوار و بردهوار یک عمر زندگی میکند، اصلاً یکبار برنمیگردد خودش را ارزیابی کند که من برده هستم، من بندهوار دارم زندگی میکنم و زندگیام مانند برّهها شده است.
پس فکر کردن دربارۀ اینکه اساساً من فطرتاً چقدر استقلال را دوست دارم، چقدر برایم ارزش دارد، قبل از اینکه از بیرون، به خورد یک کودک، یک نوجوان و یک انسان بدهند که «این اطلاعات را داشته باش» حتی اطلاعات دربارۀ خدا و پیغمبر و معاد و خیلی چیزهای خوب دیگر، اول این روحیۀ استقلالطلبی را در او زنده کنند تا بتواند «لا إله» را بگوید، «لا إله» جزء اولِ ذکر توحیدی ما است، کسی که مایل نیست «لا إله» بگوید، «إلّا الله» را اگر به او بگویید، از آن «الله»اش هم تنفر پیدا میکند.
۲٫ دربارۀ اینکه انواع بیدینیها چطور ما را به بردگی دعوت میکنند؟
پس دربارۀ چه چیزی تفکر کنیم؟ اول دربارۀ اینکه من اساساً چقدر استقلال را دوست دارم و واقعاً چقدر استقلالطلب هستم؟ یک موضوع دیگر برای تفکر این است که ببینیم انواع دعوتهایی که به بیدینی میشود، انواع بیدینیها، انواع مرامهایی که غیر از دین خالص و ناب هست، چطوری ما را دارند به انواع بردگی دعوت میکنند؟ چه کسی میتواند از تهاجم فرهنگی غرب، از تهاجم فکری غرب و از غربزدگی نجات پیدا کند؟ کسی که بتواند تفسیر مکاتب الحادی غرب را اینطوری ببیند که «اینها دعوت به بردگیِ نوین میکنند»
سوءتفاهمی که این روشنفکرهای غربزده دچارش شدهاند، برطرف کنید و به ایشان بگویید: «شما با شعاری مثل آزادی، با شعاری مثل حقوق بشر، با شعاری مثل دموکراسی، با شعاری مثل لیبرالیزم آنچنان که در غرب اتفاق افتاده و تجربه شده است به بردگی کشیده شدهاید، و حالا شما با این شعارها دارید ما را به بردگی دعوت میکنید، البته یک بردگیِ نوین» اینها ما را به بردگی دعوت میکنند نه به بیدینی، اینها ما را به ضدانقلاب شدن و غیرانقلابی بودن دعوت نمیکنند، اینها ما را به بردگی دعوت میکنند.
یکی از سیاسیون ژورنالیست، حرف بسیار سخیفی گفته است، میگوید: «مقام معظم رهبری فرمودند که دولت بعدی باید دولت انقلابی باشد، پس غیرانقلابیها چهکار کنند؟» خُ اصلاً انقلاب یعنی چه؟ بدبختی ما این است که چهل سال از انقلاب گذشته است اما دستگاه تعلیمی و تبلیغی ما هنوز نتوانسته است انقلاب را ترجمه کند! انقلاب یعنی «من پای استقلال خودم ایستادهام!» شعار اول انقلاب، استقلال بود. همانطور مقام معظم رهبری فرمود، بعضیها سهواً و از سر غفلت و بعضیها از روی خباثت، میخواهند استقلال را بهدست فراموشی بسپارند (بیانات در اجتماع بزرگ مردم قم؛ ۱۴/۰۷/۷۹)
خیلیها توجه ندارند که یک کسانی همیشه میخواهند ما را به بردگی بکشانند و ما باید مراقب باشیم. باید تفکر کنیم دربارۀ اینکه مرامهای دیگری که در زندگی به ما عرضه میشود (غیر از اسلام ناب) چگونه میخواهند ما را به بردگی بکشانند. این را موضوع تفکر خودمان قرار بدهیم.
۳٫ تفکر دربارۀ اینکه «دین برنامهای است برای آزادی و رهایی انسان»
موضوع سوم برای تفکرمان این است که ببینیم دین برنامهای برای آزادی و رهایی انسان است، هرکسی که برداشت دیگری از دین داشته باشد، برداشتش غلط است. این کلماتی که به شما میگویند «دین برای ما دستوراتی طراحی کرده است برای رساندن به کمال، برای رساندن به سعادت، برای رساندن به فلاح، برای رساندن به قرب خدا و…» ترجمۀ همهشان بلااستثنا این است که ما را برای مستقل بودن و خوب بودن میخواهد، و برای همین منظور، هدفگذاری کرده است.
دین ما را به سمت استقلال دارد سوق میدهد، اصلاً غیرمستقلها راهی بهسوی خدا ندارند، خدا خودش مستقل است، خدا خودش تک است. خدا موجود آویزان و وابسته و تحتتأثیر را قبول نمیکند، حتی خودش هم نمیخواهد آنطوری روی شما تأثیر بگذارد، مثلاً قیامتش را که میبینی، مخفی کرده است، بههمین خاطر است. باید تفکر کنی!
همینکه قرآن را بدون تفکر نمیشود فهمید، برای استقلال انسان است
چرا خداوند اول قرآن فرمود: «اَلَّذینَ یُؤمِنونَ بِالغَیبِ» (بقره/۳) این غیب، اسم رمز استقلال تو است. میگوید اینهمه شما بر استقلال تأکید میکنی، استقلال کجای قرآن نوشته شده است؟ هیچکجای قرآن، اسم دوازده امام را هم هیچکجای قرآن ننوشته است، اسم حضرت زهرا(س) را هم هیچ کجای قرآن ننوشته است. اصلاً کی گفته که قرآن را بدون تفکر بخوانی؟ کی گفته که قرآن را بدون تدبر بخوانی؟
اصلاً همینکه قرآن را بدون تفکر نمیشود فهمید، این خودش علامت استقلال است، ارزش برایت قائل شده است. انسان موجود متفکری است. تفکر کنیم دربارۀ اینکه فرمود: «اَلَّذینَ یُؤمِنونَ بِالغَیبِ» خدایا، چرا ما را با دانش پیش نمیبری؟ چرا باید ایمان به غیب پیدا کنیم؟ خیلی چیزهای مهم را گذاشتهام پشت پردۀ غیب؛ مثلاً جواب خودم به سؤال تو، حرفهای خودم به تو در مقام هدایت تو، مجازات تو، پاداش تو، خوبیهای خوبانی که میتوانند برای تو درسآموز باشند، خیلیهایش را گذاشتم پشت پردۀ غیب که تو اگر خوب شدی، خودت باشی که خوب شدهای و الا ارزش استقلال تو کجا باید مشخص بشود؟
برای خدا هیچ عبادتی مثل عبادت یک جوان به درگاه او نیست، به استقلال رسیدنِ جوان برای خدا قابل مباهات است، به ملائکه میفرماید: ببینید، این بندۀ مرا نگاه کنید… (إنّ اللهَ تعالى یُباهى بالشّابّ العابِدِ الملائِکَةَ، یَقُولُ: انظُروُا إلى عبدى! تَرَکَ شَهوَتَهُ مِنْ اجَلی؛ کنزالعمّال/ج ۱۵/ص۷۷۶/ح ۴۳۰۵۷)
تمام دین برنامهای است برای رهایی
تمام دین برنامهای است برای رهایی؛ رهایی از اسارت گرایشهای کمارزش خودت، رهایی از تشویقها و تنبیهها، رهایی از تمسخرها، رهایی از توهینها، رهایی از منفعتهای اندک. حتی اگر بخواهی وابستۀ به امام زمان بشوی، فکر نکن که ایشان همیشه تحویلت میگیرد؛ چون با تحویل گرفتنش، تو را اسیر خودت میکند و استقلالت را از دست میدهی. همانطور که شب عاشورا، حسین(ع) به اصحابش فرمود «بروید» برای اینکه میخواست آنها مستقل باشند و روی پای خودشان بایستند.
پس یکی اینکه باید تفکر کنی که تو چقدر استقلالطلب هستی، تفکر کنی در اینکه زندگی بدون استقلال بدتر از مرگ است، این درسهای اولیۀ امام حسین(ع) است. تفکر کنی دربارۀ اینکه دیگران تو را به انواع بردگی و بردگیهای نوین که میبینی دعوت میکنند، مثل همین نسخۀ تقلبی استقلال که اسمش را گذاشتهاند آزادی، حقوق بشر، دموکراسی و از اینجور کلماتی که در هیچکجای جهان نتیجه نداده است. تفکر دربارۀ آنانی که تو را به بردگی میکشند، به بردگیِ فکری و انواع بردگیهای دیگر. تفکر دربارۀ اینکه دین برنامۀ رهایی است.
پس مرحلۀ اول برای استقلالطلبی «تفکر» است و برای تفکر هم سه موضوع اساسی را نام بردیم.
مرحلۀ دوم: دل بریدن از علاقههای وابستهکننده
مرحلۀ دوم، دل بریدن علاقهها است، حالا که فهمیدی دین برنامهای برای استقلال است، با دین یا بدون دین، علاقههایی که تو را وابسته میکند قطع کن، ترسهایی که تو را وابسته میکند و استقلالت را میگیرد قطع کن، روی گرایشهای خودت کار کن و بگو: من نباید علاقهای داشته باشم که من را وابسته کند.
در مرحلۀ بعدی، میروی روی قلب خودت کار میکنی؛ حالا چگونه باید روی قلب کار کرد؟ یک تمرین اساسی، یک راه اساسی هست که از فرداشب شروع میکنیم، همۀ این اقدامات را در داخل آن راه اساسی خواهیم دید. مرحلۀ دوم مرحلۀ قطع کردن گرایشهای درونی تو است. بالاخره هر علاقهای شیرین است و تأمینش یک لذتی دارد، عیبی ندارد استفاده کن ولی یادت باشد وابستهات نکند.
زندگی در واقع طی کردن مراحلی است برای رهایی
به شما جوانها عرض میکنم که ازدواج، لذت عاطفی ازدواج و لذت جنسی ازدواج، برای این نیست که تو در مسیر ازدواج قرار بگیری و بعد، به این لذائذ عاطفی و جسمی وابسته بشوی. برای این است که ببینی خبری نیست و رها بشوی. اما همین برای بعضیها میشود یک بحران! درحالیکه باید میرسیدی به اینکه به خودت بگویی: «همین بود دیگر! حالا خلاص شو و دیگر فکرت را مشغولش نکن»
زندگی در واقع طی کردن مراحلی است برای رهایی! بهطور طبیعی اگر بخواهی رها بشوی، بخشی از این رهایی فقط در دوران پیری به سراغت میآید که دیگر آن موقع فایده ندارد. مهم این است که به صورت ارادی، این رهایی را پیدا بکنی. البته من نمیگویم این لذتها را نبر، من نمیگویم به این منفعتها نرس، اما طوری زندگی کن که خدا بفرماید: ملائکۀ این بندۀ من به هر نعمتی رسید از آن رها شد، به او نعمات را بدهید. در روایات هست که خدا بعضی از بندگان را با نعمت ادب میکند. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید «وَ الْبَهَائِمَ لَا تَتَّعِظُ إِلَّا بِالضَّرْبِ» (نهجالبلاغه/نامه۳۱) چهارپایان فقط با چوب و با کتک، درست میشوند. اما انسان شریف، با نعمت، ادب میشود و به رهایی میرسد.
کم نبودند جوانهای رزمندهای که وقتی خاطراتشان را مرور کنید و در جزئیات زندگی آنها تحقیق کنید میبینید که آنها بعد از اینکه ازدواج میکنند عاشق شهادت میشوند. چرا؟ میگوید این مرحله را گذراندم. یکی از این جوانها که بهعنوان مدافع حرم به شهادت رسیده، قبل از ازدواج عشقش این بود ازدواج کند و دختردار بشود، و اسم دخترش را بگذارد کوثر. عشق خوبی بود، علاقۀ خوبی داشت اما اسیرش بود. ازدواج کرد و دختردار شد، میرفت سوریه و میآمد، هر بار در سوریه که بود، در گوشی خودش مشغول کودک خودش بود.
آخرین باری که رفته بود رفقایش به او در فرودگاه گفتند «آقای فلانی، از کوثر چه خبر؟» چون میدانستند که اسیر کوثر است و زود دلش تنگ میشود. گفتند: نمیخواهی یک زنگ بزنی با دخترت صحبت کنی؟ در همان سفر آخر، به رفقایش گفته بود که دیگر تمام شد، از کوثر گذشتم، توانستم بگذرم. لذتش را بردم و برایم تمام شد. و بعد هم رفت و به شهادت رسید. داستان زندگی این است، حرکت به سوی رهایی!
خدا قلع و قمع نمیکند، میگوید: چه چیزهایی را دوست داری؟ یا به تو میدهم، رها شو، یا از تو میگیرم، رها شو، یا به تو نمیدهم، رها شو، یعنی از آن دل بِبُر. دل بِبُر یعنی چه؟ یعنی به آن وابسته نباش، مستقل باش و از آن رها شو. نه اینکه دوست نداشته باش، دوست داشته باش اما مستقل باش.
پس مرحلۀ دوم رهایی در دل است، مرحلۀ اول، تفکر دربارۀ رهایی و آن استقلال است، مرحلۀ دوم این است که در دلت مستقل بشوی، وقتی در دلت مستقل بشوی، در دین به آن چه میگویند؟ «اخلاص»
مرحلۀ سوم : تقویت عزم و اراده
مرحلۀ سوم چیست؟ در مرحلۀ سوم باید چهکار کنیم؟ مرحلۀ سوم باید در اراده و عزم، قوی بشوی.
انسانی که استقلالطلب است، انسانِ عازم و با ارادهای است، تمرین کن ارادۀ خودت را قوی کنی. نه اینکه خوبیها را مدام دوست داشته باشی و بفهمی اما در مقام اراده، سست باشی. ببینید حضرت امام و استاد ایشان مرحوم شاهآبادی، برای عزم و اراده چه شأنی قائل هستند، باید تمرین کرد. برای تمرین عزم و اراده هم یکجملهای بگویم؛ سادهاش این است «از کم شروع کن ولی دائمی پای آن بایست» مثلاً یک نمازت را سر وقت بخوان ولی پای آن بایست.
عزم و اراده با برنامههای مستمر بهدست میآید
کل برنامۀ دین برای رساندن انسان به استقلال است، آنوقت اصلیترین برنامهاش همین نماز است. بزرگان ما فرمودهاند اگر میخواهید به جایی برسید، نماز را اول وقت بخوانید و پای آن بایستید. نماز اول وقت مهمترین چیزی که نیاز دارد یک استقلال روحی است، استقلال از خیلی از علاقهها و استقلال از خیلی از عوامل بیرونی، استقلال از خیلی از منافع! مستقل باش؛ چقدر این استقلال زیبا است.
این دل بریدنها و رها کردن دل از علاقهها، برای مستقل بودنِ دل، یکسری تمرینهایی دارد. مثلاً در مقام عزم و اراده شروع کن ارادۀ خودت را نشان بده. ببینید شما دوست دارید رها بشوید، دوست دارید مستقل بشوید، رهایی در اندیشۀ شما جایگاه اصیل خودش را پیدا کرده است، از بردگی بدت میآید و از آن متنفر هستی و آن را هم میشناسی، ولی اینها کافی نیست. باید چهکار کنی؟ باید به اوج استقلال در مقام عمل برسی. بخواهی بروی سراغ عمل یکچیزی اینجا وسط هست و آن هم اراده است، عزم است، این را باید تقویت کرد.
عزم و اراده با برنامههای مستمر بهدست میآید، برنامۀ مستمری که هیچکسی تشویقت نمیکند و اگر انجام ندهی هیچکسی تنبیهت نمیکند.
درس خواندن برای امتحان، کسی را بااراده نمیکند بلکه موجبِ سستی اراده میشود
برنامههای مداومی که معمولاً در مدرسه و کارگاه و ادارهها وجود دارد به این صورت است که دیگران روی ما فشار میآورند که ما را کنترل کنند، ولی خاک بر سرِ این برنامهها! اینها کسی را آدم نمیکند بلکه از آدمیت جدا میکند. درس خواندن برای امتحان، کسی را عازم و بااراده نمیکند بلکه درس خواندن برای امتحان موجبِ سستی اراده میشود. وقتی یک کس دیگری تو را وادار کرد به یک کاری، این یعنی تو نابود شدی. تمرین میکنند برای اینکه استقلالت را از بین ببرند، یعنی تمرینت میدهند، تربیتت میکنند. من نمیدانم مدرسه چه جای امتحان است؟!
چرا به هر قیمتی میخواهی بچه را به درس خواندن وادار کنی؟ مدرسه چرا باید جای امتحان باشد درحالیکه روانشناسی، امتحان را رد کرده است، مطالعاتی انجام گرفته است که نشان میدهد امتحان، حافظه را از بین میبرد، خلاقیت را از بین میبرد، بنده چند سال پیش اینجا گزارش روانشناسها را در اینباره خواندم. مدرسه چه جای امتحان گرفتن است؟ خدایا میشود این انقلاب اسلامی ما در آموزش و پرورش هم نفوذ کند؟
یکی از مسئولین آموزش و پرورش چند سال پیش میگفت که ما حاضر هستیم امتحان را برداریم، اما اولیاء اجازه نمیدهند! میگویند: «از بچۀ من امتحان بگیر!» این حرف یعنی اینکه او را برّه و برده بار بیاور ولی هرطوری هست باید درس بخواند! پدر و مادر محترم، شما چرا این حرف را میزنید؟ به جای اینکه بگویید: بچۀ من را برده بار نیاور، حتی بردۀ باهوش! چقدر این بردههای باهوش به نفع استکبار جهانی هستند.
اگر از مطلب راضی بودید آنرا برای دوستانتان به اشتراک بگذارید