ارزش انسان به افکار و باورهای اوست
headefr
مطالب پربازدید

استاد پناهیان

توییت | علت نورانیت و نام پرآوازه حضرت مسیح(ع)

یکشنبه ، 4 ژوئن 2023 ۰ دیدگاه نوشته:mehdi

خداوند به حضرت مریم برکت داد بخاطر دعای مخلصانه مادرش، و به حضرت مریم فرزندش مسیح را در نهایت لطف و معجزه عنایت فرمود بخاطر پاکی و معنویتش و به حضرت مسیح نورانیت و نام پرآوازه داد بخاطر جهاد و مظلومیتش.
معلوم میشود کار جهان در دست خداست که در گوشه و کنار عالم نام مسیح را میشنویم.

ایجاد «دوقطبی کاذب» در جامعه، رفتاری منافقانه است/ دوقطبی‌سازی موجب دیکتاتوری روانی در جامعه می‌شود

شنبه ، 3 ژوئن 2023 ۰ دیدگاه نوشته:mehdi

حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان در سخنرانی پیش از خطبه‌های نماز جمعه تهران، به ذکر ریشه‌های شکل‌گیری مظلومیت امام‌حسین(ع) پرداخت و «پنج مورد از مقدمات شهادت امام‌حسین(ع)» را برشمرد که در ادامه مشروح این سخنرانی را می‌خوانید:

از رئیس‌جمهور عجیب بود که در یک سخنرانی، هم علیه دوقطبی‌سازی سخن می‌گویند، هم با طرح موضوع زن، یک دوقطبیِ کاذب برای انتخابات آتی ایجاد می‌کنند و به تبلیغات‌چی‌ها گرا می‌دهند که از این موضوع برای ایجاد دوقطبی استفاده کنند.

در کنار اعتراض به قاتلین و خاذلین امام‌حسین(ع) باید به ریشه‌های مظلومیت ایشان هم بپردازیم

  •  طبیعتاً مردمان هوشمند از ریشه‌یابی قتل اباعبدالله الحسین(ع) و مظلومیت شهید فرزند پیامبر(ص) نمی‌توانند بگذرند و چقدر خوب است که در ذکر مصیبت‌ها وقتی از مصائب عاشورا سخن گفته می‌شود از ریشه‌های شکل‌گرفتن این مظلومیت هم سخن به میان بیاید. کمااینکه در برخی روایات هم آمده است که حضرت زینب کبری(س) به برخی از این ریشه‌ها در کنار گودی قتلگاه اشاره کردند.
  • این ریشه‌ها را هم نباید به اجمال از کنارشان عبور کرد بلکه با تفصیل و دقت باید در کنارشان نشست، نباید به تعجب از این فاجعه بسنده کرد که «چه شد هنوز نیم قرن نگذشته بود، فرزند پیغمبر(ص) را به شهادت رساندند؟!» خُب این یک سؤال است و یک تعجب است، اما در کنار این تعجب حرف‌های فراوانی هست که می‌شود دربارۀ آنها تفکّر کرد.
  • عزاداری‌ها طبیعتاً یک جنبۀ اعتراضی دارند؛ ولی ان‌شاءالله یک زمانی برسد که مردم ما فقط به قاتلین اباعبدالله الحسین(ع) اعتراض نداشته باشند و حتی فقط به اعتراض نسبت به خاذلین و آنهایی که امام‌حسین(ع) را یاری نکردند(اگرچه جزو قاتلین نبودند) هم اکتفا نکنند. یعنی اعتراض در محدودۀ قاتلین و خاذلین محدود نشود، بلکه این اعتراض را در عزاداری‌ها گسترش بدهند و به ریشه‌های شکل‌گیری واقعۀ کربلا برسند. برخی از این ریشه‌ها را در اینجا بر می‌شمارم که اتفاقاً برای موقعیت شریفی مثل نماز جمعه هم لازم است.

۱٫ یکی از ریشه‌های واقعۀ کربلا، جریان نفاقی بود که در زمان پیامبر(ص) شکل گرفت

  • شاید بتوانیم بگوییم یکی از اولین ریشه‌ها در زمان خود پیامبر(ص) بود. جریان نفاقی که در زمان پیامبر(ص) شکل گرفت و موجب نزول سورۀ منافقین شد؛ همان سورۀ منافقین که هر هفته در نماز جمعه خیلی تأکید شده است که خوانده بشود. وقتی در نماز جمعه خوب است که سورۀ منافقین خوانده بشود، معنایش این است که همه باید توجه به آن معنا پیدا کنند، قرائت این سوره یک وِردی نیست که صرفاً خواندنش (بدون دانستن معنا و مفهومش) مستحب باشد. بلکه دانستن معنای آن و تناسبش با نماز جمعه خیلی لازم است.
  • این خیلی قابل تأمل است که چرا هر هفته در نماز جمعه، باید سورۀ منافقین خوانده بشود؟ منافقین که در این سوره، به‌ویژه به آنها اشاره شده است داستان روشنی دارند. داستان از این قرار بود که «عبدالله ابن اُبَی» در جریان «غزوۀ بنی‌مصطلق» بلند شد سخنرانی کرد و در این سخنرانی خودش، جامعه را دوقطبی کرد؛ دوقطبی مهاجرین و انصار درست کرد. رسول خدا(ص) این‌قدر از این سخن ناراحت شدند که لشکر را در موقعی که آفتاب بود و باید همه استراحت می‌کردند، حرکت دادند. همه، غضبناک‌شدنِ رسول خدا(ص) را دیدند و تعجب کردند. «سعد بن عباده» آمد و گفت: یا رسول الله(ص) چه‌کار می‌کنید؟ چرا ناراحت شدید؟ فرمودند: مگر ندیدی عبدالله اُبی چه گفت؟ گفت ما اگر به مدینه برگردیم می‌خواهیم مهاجرین را بیرون کنیم. یعنی دوقطبی مهاجرین و انصار درست کرده بود. (قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ زَعَمَ أَنَّهُ إِنْ رَجَعَ إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ، فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ! فَأَنْتَ وَ أَصْحَابُکَ الْأَعَزُّ- وَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ الْأَذَلُّ، فَسَارَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَوْمَهُ کُلَّهُ لَا یُکَلِّمُهُ أَحَدٌ…؛ تفسیر قمی/ج‏۲/ص۳۶۹)

ایجاد دوقطبی کاذب در جامعه، رفتاری منافقانه است

  • دربارۀ دوقطبی‌سازی خیلی باید در نماز جمعه صحبت بشود. همین سورۀ منافقین، دربارۀ «عبدالله بن ابی» -که جامعه را دوقطبی کرد و موجب غضب رسول خدا(ص) شد- نازل شده است. البته اختلاف نظر در جامعۀ اسلامی مایۀ برکت است اما دوقطبی کردن جامعه و ذلیل‌کردن یک قطب، و عزیز دانستن یک قطب دیگر، یک رفتار منافقانه است.
  • این دوقطبی‌سازی متأسفانه در جامعۀ ما هم سالهاست که شکل گرفته است؛ البته این دوقطبی‌سازی، اوائل یک معنا و مصادیقی داشت که بعدها تغییر و تحول پیدا کرد و آن دوقطبی‌ای که باهم دعوا داشتند، در کنار همدیگر قرار گرفتند ولی اسم این دوقطبی باقی ماند. واقعاً این دوقطبی‌ای که امروزه در جامعۀ ما جاری است یک دوقطبیِ کاذب است.

از سخنان رئیس‌جمهور دربارۀ دوقطبی‌سازی، تشکر و تعجب می‌کنم!

  • من تشکر می‌کنم که اخیراً رئیس‌جمهور علیه دوقطبی‌سازی صحبت کردند، صحبتی که ما طلبه‌ها هم در محرم علیهِ آن حرف زدیم. ولی برای من خیلی عجیب بود که ایشان در یک سخنرانی می‌توانند هم یک دوقطبی برای انتخابات آینده بسازند، هم علیه دوقطبی صحبت کنند! هم دوقطبی در موضوع زن ایجاد کنند و به تبلیغاتچی‌ها گِرا بدهند که روی این دوقطبی- برای انتخابات آینده- کار کنید، در حالی که واقعاً آنچنان دوقطبی‌ای در موضوع زن وجود ندارد. و بعد هم در عین حال، در همان صحبت، علیه دوقطبی صحبت کنند. این یک مقدار عجیب است و از این‌جور اتفاق‌ها در سخنان ایشان زیاد اتفاق افتاده است.
  • همان‌طور که می‌دانید، آن دوقطبی‌سازی-در مدینه- ادامه پیدا کرد و بعد در فضای چنین دوقطبی‌ای بود که حتی مسئلۀ خلافت هم تحت تأثیر قرار گرفت و شما داستان‌های بعد از رحلت رسول خدا(ص) را می‌دانید.

دوقطبی‌سازی کاذب، موجب خفقان روانی و دیکتاتوری رسانه‌ای در جامعه می‌شود

  • همیشه ضرر دوقطبی‌سازی کاذب برای جامعه این است که موجب می‌شود خفقان روانی و دیکتاتوری رسانه‌ای در جامعه ایجاد بشود، چون هر کسی می‌خواهد انتقاد کند، می‌ترسد که او را منسوب کنند به یکی از دو قطب. در این صورت، شایسته‌سالاری هم از بین خواهد رفت. چرا؟ برای اینکه هر کسی از هر دو قطب بالا بیاید، حتی اگر شایسته نباشد، می‌گویند «دیگر این فرد مال قطب ما است و باید از او دفاع کنیم؛ چاره‌ای نیست!»
  • همچنین بسیاری از طرح‌ها و حرف‌ها در جامعه زمین می‌ماند برای اینکه در دعوای دوقطبی نمی‌شود به‌صورت شفاف، مسائل را بررسی کرد. بعضی‌ها که طرفدار شفافیت هستند تا می‌بینند کسی که به طرفداری از یک قطبِ دیگر متهم است، از شفافیت دفاع کرده است یک‌دفعه‌ای شروع می‌کنند علیه شفافیت حرف‌زدن!
  • واقعاً حرکت جامعه اگر بخواهد رو به پیشرفت و تعالی باشد، دوقطبی‌سازی مانعِ آن خواهد شد؛ مخصوصاً با سکوت اهل علم، اهل اندیشه در حوزه و دانشگاه. از نتایج دوقطبی‌سازی این است که هر انتقادی را تلقّی به توهین می‌شود و با هر امر به معروف و نهی از منکری خیلی سخت برخورد می‌شود.

دیکتاتوری روانیِ ناشی از دوقطبی‌سازی کاذب، شوم‌تر است یا دیکتاری امثال رضاخان و آل‌سعود؟

  • من تقاضا می‌کنم اندیشمندان بررسی کنند «دیکتاتوری رسانه‌ای» که معمولاً ذیل عملیات دوقطبی‌سازی کاذب انجام می‌گیرد، شوم‌تر است یا دیکتاتوریِ انواع دیکتاتورها مثل رضاخان قلدر و آل‌سعود که دیکتاتوری دارند و خیلی هم محبوب استکبار جهانی هستند؟
  • دوقطبی‌سازی کاذب موجب دیکتاتوری روانی می‌شود. خدا لعنت کند کسانی را که به این دوقطبی‌سازی‌ها دامن می‌زنند، خدا لعنت کند کسانی را که هر کسی انتقادی می‌کند او را متهم و منتسب به یک جناح می‌دانند، این لعنتی‌ها کسانی هستند که نمی‌گذارند جامعه جلو برود و فضای نقد و گفتگوی آزاد پیش بیاید.
  • صهیونیست‌ها این دوقطبی‌سازی را در بسیاری از کشورهای پیشرفتۀ جهان اجرا کردند و همین‌جوری هم کشورهای دیگر جهان را اداره می‌کنند. البته در کشور ما موفق نشدند، منتها دعوایش را همیشه راه می‌اندازند.

با دوقطبی‌سازی، کسانی بالا می‌آیند که شایسته نیستند

  • در جریان همین دوقطبی‌سازی است که بالاخره یک کسانی رشد می‌کنند و بالا می‌آیند بدون اینکه شایسته باشند و این افراد در همین دوقطبی‌سازی-که بی‌بی‌سی‌چی‌ها با تبعیت از بی‌بی‌سی خبیث، دنبالش هستند- فرصت جولان پیدا می‌کنند و حقایق پنهان می‌ماند.
  • یکی از ریشه‌های قتل اباعبدالله الحسین(ع) در سورۀ منافقین بیان می‌شود؛ این سوره دربارۀ کسی نازل شد و به دلیلی نازل شد که می‌خواست جامعه را دوقطبی بکند. خیلی خوب است همۀ سیاستمداران در این‌باره گفتگو کنند و پرهیز بدهند از دوقطبی.

انتخابات یکی از موقعیت‌هایی است که برخی می‌‌خواهند جامعه را دوقطبی کنند

  •  انتخابات مجلس، انتخابات پر تنشی از نظر رسانۀ ملی نیست، چون معمولاً مثل انتخابات ریاست جمهوری، مناظره‌ای در رسانه صورت نمی‌گیرد. ولی به هر حال انتخابات یکی از موقعیت‌هایی است که بعضی‌ها می‌خواهند از آن سوءاستفاده کنند و جامعه را دوقطبی کنند.
  • انتخابات در یک جامعۀ سالم، انتخاباتی است که افراد و کاندیداهایی که انتخاب می‌شوند، حرف‌های خودشان را بزنند و با جذابیتی که در برنامه‌هایشان هست، رأی جمع کنند، نه با تخریب دیگر کاندیداها. اگر در یک انتخابات همّت بر تخریب کاندیداهای دیگر باشد، آن‌هم به صورت دوقطبی‌سازی-که با تخریب یک نفر، فرق می‌کند؛ البته هر دو نوع تخریب، بد است ولی تخریب به صورت دوقطبی‌سازی، خیلی بدتر است- این انتخابات نتیجۀ سالمی نخواهد داشت. مثل دموکراسی غربی می‌شود که مردم به هر کسی رأی می‌دهند در نهایت می‌بینند که صهیونیست‌ها روی کار هستند! در چنین انتخاباتی مردم به هر کسی رأی بدهند، وابستگان عناصر خارجی روی کار هستند و این انتخابات، انتخابات مردم‌سالارانۀ حقیقی نخواهد بود.
  •  آیا می‌توانیم به انتخاباتی برسیم که در آن انتخابات، کاندیداها و نامزدهای انتخاباتی با احترام به همدیگر(نه اینکه به همدیگر تهمت بزنند و دروغ بگویند) شروع کنند طرح‌های خودشان را بگویند و فوقش اگر خواستند علیه همدیگر حرفی بزنند، بگویند «طرح من بهتر از طرح شماست، ایدۀ من بهتر از ایدۀ شماست» و بیشتر از این نگویند تا جامعه دچار تنش  نشود.

برخی در حد نمایندۀ مجلس، دنبال «تونِسیزاسیون کردن» ایران و دعوت به آشوب هستند!

  • اباعبدالله الحسین(ع) با اینکه قیام کرده بود، فرمود: من نمی‌خواهم جامعه را دچار تنش بکنم. «إِنِّی لَمْ أَخْرُجْ بَطِراً وَ لَا أَشِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِما» (مناقب آل‌ابیطالب(ع)/۴/۸۹) الآن ما در حدّ نمایندۀ مجلس داریم که دنبال «تونسیزاسیون کردن» (شبیه‌سازی اتفاقات تونس) در ایران هستند! من نمی‌دانم آیا شورای نگهبان یا قوۀ قضائیه واقعاً با کسانی که این‌جور دعوت به آشوب می‌کنند، نباید قانوناً برخورد کنند؟
  •  ما در حدّ رسانه‌های بسیار نزدیک به دولت، رسانه‌هایی را داریم که خبر دروغ می‌زنند تا مملکت را به آتش بکشند. وقتی خبر را زدند و به رسانه‌های دشمن منتقل شد، بعداً البته پاک می‌کنند. آن‌وقت ظاهراً از نظر قانونی هم دیگر مشکلی نخواهد داشت. ولی از نظر مروّت و انصاف طبیعتاً ما انتظار داریم که رئیس‌جمهوری محترم اطرافیان خودشان را نهی از منکر کنند که از این‌گونه رفتارها بپرهیزند چون اینها آرامش را در جامعه از بین می‌برد. کمااینکه خودِ ایشان فرمودند که در جامعه باید مردم آرام باشند.
  • این یکی از ریشه‌های قتل اباعبدالله الحسین(ع) است. آخرش هم یزید وقتی کنار سر بریدۀ اباعبدالله الحسین(ع) به توهین مشغول بود، باز هم به یک دوقطبی «بنی‌هاشم بنی‌امیه» اشاره کرد و گفت: «لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا خَبَرٌ جَاءَ وَلا وَحْیٌ نَزَلَ» یعنی یزید گفت: اصلاً دعوای نبوت و اینها مطرح نبوده، بلکه بنی‌هاشم و بنی‌امیه دعوا داشتند، یک زمانی بنی‌هاشم برده الآن هم بنی‌امیه بُرده است!
  • درست است این روش دوقطبی‌سازی روشی است که صهیونیست‌ها برای ادارۀ جهان به‌کار می‌گیرند و بی‌بی‌سی خبیث و بی‌بی‌سی‌چی‌های خبیث دنبال می‌کنند، ولی یک روش منسوخ قدیمی است. ان‌شاءالله هر موقع از این روش‌ها فاصله گرفتیم باید برای ظهور قریب‌الوقوع، منتظرتر و آماده‌تر باشیم.

۲٫ یکی دیگر از ریشه‌های شکل‌گیری قتل امام‌حسین(ع) در کلام حضرت زهرا(س)

  •  یکی دیگر از ریشه‌ها و مقدمات قتل اباعبدالله الحسین(ع) را در سخن حضرت زهرای اطهر(س) می‌توانیم ببینیم. ایشان دو ویژگی برای مردم مدینه برشمردند که این دو ویژگی‌ یکی از ریشه‌های قتل اباعبدالله الحسین(ع) است. ) یک ویژگی این است که فرمود: «مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِینَ الْمُسْرِعَةَ إِلَى قِیلِ الْبَاطِلِ» (احتجاج/ج۱/ص۱۰۶) شما وقتی سخن باطل را می‌شنوید، به سوی سخن باطل با سرعت بیشتری می‌روید تا سخن حق!
  • و بعد فرمود: «الْمُغْضِیَةَ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبِیحِ الْخَاسِر»؛ ویژگی دوم این است که فعل قبیح خاسر را می‌بینید و چشم‌پوشی می‌کنید. کلمۀ «خاسر» در اینجا یعنی فعل قبیحی که به جامعه ضرر می‌زند. خیلی وقت‌ها اگر انسان از کسی، افعال قبیحی دید باید آن را پنهان کند و ستّارالعیوب باشد. اما شما وقتی یک «فعل قبیح خاسر و ضررزننده» می‌بینید، چشم‌پوشی می‌کنید و ندیده می‌گیرید. جامعه‌ای که وصفش این است که حضرت زهرا(س) می‌فرماید، این جامعه به جایی می‌رسد که اباعبدالله الحسین(ع) را به قتل می‌رساند.

۳٫ «کوتاه‌آمدن از مُرّ حق» و «عدم توهینِ باطل» از ریشه‌های قتل امام‌حسین(ع) است

  • حالا یک‌مقدار-به‌لحاظ تاریخی- جلوتر می‌آییم و از بسیاری از حوادث زمان حضرت زهرا(س) می‌گذریم. امیرالمؤمنین علی(ع) در زمان خلافت‌شان کلام بلندی دارند، اگر در این کلام هم دقت کنیم، می‌بینیم که ایشان دارند به یکی از ریشه‌های قتل اباعبدالله الحسین(ع) اشاره می‌کنند. می‌فرماید: «لَوْ لَمْ تَتَخَاذَلُوا عَنْ مُرِّ الْحَقِّ وَ لَمْ تَهِنُوا عَنْ تَوْهِینِ الْبَاطِلِ لَمْ یَتَشَجَّعْ عَلَیْکُمْ مَنْ لَیْسَ مِثْلَکُمْ وَ لَمْ یَقْوَ مَنْ قَوِیَ عَلَیْکُم‏» (کافی/۸/۶۶) اگر شما باطل را توهین می‌کردید، یعنی این‌قدر محکم با باطل برخورد می‌کردید که سبک می‌شد و جلف‌بودن خودش را نشان می‌داد، اگر شما از مُرّ حق کوتاه نمی‌آمدید…
  •  مُرّ حق، یعنی آن‌جاهایی که-خصوصاً در مسائل اجتماعی- یک ذره هم نباید از حق کوتاه آمد. «توهین باطل» هم یعنی اینکه یک کاری می‌کردید تا بدبودن و زشت‌بودنِ باطل، نشان داده بشود. اگر این کار را می‌کردید، کسانی بر شما مسلّط نمی‌شدند که الآن هزاران نفر کشته بدهید برای اینکه بخواهید آنها را برکنار کنید که تازه آخرش هم نتوانید!

از شورای نگهبان تقاضا می‌کنم که در انتخابات‌ها از «مُرّ حق» کوتاه نیاید

  • امیرالمؤمنین علی(ع) در کلام فوق، صریحاً به دو عامل انحطاط جامعه اشاره می‌کنند، یکی اینکه «لَوْ لَمْ تَتَخَاذَلُوا عَنْ مُرِّ اَلْحَقِّ»، از مرّ حق کوتاه نمی‌آمدید. من از شورای نگهبان عزیز تقاضا می‌کنم که در انتخابات‌ها از مرّ حق کوتاه نیایند. شورای نگهبان وقتی نتواند وسط انتخابات مثل یک داور، به نامزدهای انتخاباتی «کارت قرمز» نشان بدهد، یعنی از مرّ حق کوتاه آمده است. باید بتواند وسط انتخابات این کار را انجام بدهد و هیچ تنشی هم نباید در زمین بازی ایجاد بشود. مثلاً بتواند بگوید که «آقا شما دروغ گفتید!» شما دروغ گفتید که گفتید می‌خواهند پیاده‌روها را دیوار بکشند. تمام! هرچه بادا باد! یا مثلاً یک کاندیدایی اگر برود پول پخش کند؛ همین‌طور.
  • یک امام جمعۀ محترمی در یکی از استان‌ها فرموده بودند «مردم، اگر برای انتخابات پول پخش کردند، پول را بگیرید یا کارت را بگیرید و شام را بخورید، ولی علیه آن کاندیدا رأی بدهید.» معلوم می‌شود که این اتفاق‌ها می‌افتد. آنجا بلافاصله داور باید وسط زمین، کارت قرمز نشان بدهد. اینها قانوناً ممنوع است. از مرّ حق نباید کوتاه آمد. مردم هم در درازمدت، تشکر خواهند کرد. ممکن است یک داوری در یک زمینی بالاخره یک کارت قرمز نشان بدهد، ولی بعضی از طرفداران تیم خوشحال نباشند، اما در نهایت این داور است که امکان بازیِ فوتبال را فراهم می‌کند؛ حتی اگر اشتباه بکند. داوری را که نمی‌شود حذف کرد!

در خفقان رسانه‌ای طبیعتاً خیلی از اندیشمندان جرأت نمی‌کنند به «توهینِ باطل» بپردازند

  • البته من الآن در این فضای موجود، زیاد گله‌مند نیستم که چرا خیلی از اندیشمندان به توهین باطل نمی‌پردازند یا خیلی از اندیشمندان سکوت می‌کنند. واقعاً گله‌مند نیستم به دلیل اینکه در خفقان رسانه‌ای-که تبدیل شده است به یک معروفی که نمی‌شود نهی از منکرش کرد- کسی جرأت نمی‌کند حرف بزند.
  • من از نزدیک با بسیاری از علماء و بسیاری از اساتید دانشگاه حرف می‌زنم، بعضاً می‌گویند: «می‌دانیم ولی نمی‌توانیم بگوییم!» شده است عین زمان شاه که می‌گفتند «از ترس ساواک نمی‌توانیم بگوییم!» الآن می‌گویند «نمی‌توانیم بگوییم؛ از ترس هوچی‌گرها و بی‌بی‌سی‌چی‌های خبیثی که جامعه را دوقطبی کرده‌اند! اگر بگوییم، داغون‌مان می‌کنند!»
  • من معذورم که نام ببرم چه اندیشمندانی در حوزه و دانشگاه به شخص بنده این را می‌گویند. بنده می‌گویم: مگر شما این حرف را قبول ندارید؟ می‌گوید: بله ولی نمی‌شود گفت! تازه خیلی‌ها بنده را هم نهی می‌کنند و می‌گویند «حرمت خودت را حفظ کن، خودت را با اینها درگیر نکن!» گفتم من خودم را با کسی درگیر نمی‌کنم، اولاً بنده کسی نیستم و اگر اینها بخواهند من را ضایع بکنند، چه اشکالی دارد؟! خودشان به روش بی‌بی‌سی خبیث، برای یک آدم حاشیه درست می‌کنند، بعد از چند ماه می‌گویند «فلانیِ پُرحاشیه!» و بعد اسم این را هم حرفۀ رسانه می‌گذارند و این روش را کار حرفه‌ای می‌دانند!
  • ان‌شاءالله زمان چیرگی حق بر باطل هم خواهد رسید که ما ببینیم آیا در زمان امام زمان(ع) حرفِ مفت زدن، امکان دارد؟ زمان امام‌زمان(ع) حرف‌زدن آزاد است، ولی شبیه قیامت می‌شود که «لا یَتَکَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً» (نبأ/۳۸) هستند کسانی که سخن باطل می‌گویند و امام زمان(ع) آنها را اعدام می‌کند. هرکه می‌خواهد بگوید هرچه می‌خواهد؛ تلخ یا شیرین! مثلاً شاید بگویند که «آزادی بیان، در آن زمان نیست!» نه، آزادی بیان هست، هیچ‌کسی مجبور به انتخاب دین نمی‌شود و همه، حقایق را می‌گویند. اما بیان بیمارگونه، تکّه انداختن با غرض‌ورزی و تخریب را همۀ مردم می‌فهمند و تشخیص می‌دهند، امام زمان(ع) هم طبق روایات دستور اعدام آنها را می‌دهد. مردم هم اعتراض نمی‌کنند که بگویند «آزادیِ بیان نیست!» چون می‌دانند که این اصلاً بیان نیست، بلکه غرض‌ورزی است.

۴٫ یکی از ریشه‌های قتل امام‌حسین(ع) خیانت فرمانداران و تحمیل صلح به امام‌حسن(ع) بود

  • اگر بخواهیم ریشه‌های قتل اباعبدالله(ع) را بشماریم زیاد هست، یکی دیگر از این ریشه‌ها در زمان امام حسن مجتبی(ع) بود. چون دیگر وقت نیست، من به کلمات حضرت اشاره نمی‌کنم.
  • خیانت فرمانداران و سرداران امام حسن مجتبی(ع) به امام حسن مجتبی(ع)، به بهانۀ صلح و آرامش بود که موجب شدند صلح به امام حسن مجتبی(ع) تحمیل بشود؛ این هم یکی دیگر از مقدمات بود. و قبل از آن هم اگر بدانید که اشعث با چه کلمات زیبنده و فریبنده‌ای، صلح و در واقع مذاکره را به امیرالمؤمنین علی(ع) تحمیل کرد! الآن اگر اسم اشعث را بردارند و شما ندانید که این حرف‌ها را در مقابل امیرالمؤمنین(ع) زده است، و شما این حرفها را بخوانید می‌گویید «عجب سخنرانی قرّاء و خوبی است!»
  • یک نمونۀ دیگر، ابوموسی اشعری بود با آن سستی‌ای که در مقابل معاویه داشت که نقل شده است امیرالمؤمنین علی(ع) اشعث و ابوموسی را لعنت می‌کرد در حالی که آنها در قلمرو حکومت خودشان بودند. اینها از عوامل شکل‌گیری کربلا بود. اینکه اشعث، آتشِ کوتاه آمدن در مقابل دشمن را در دل جامعه انداخت و تا عمروعاص این را شنید، گفت که «دیگر کار لشکر علی(ع) تمام شد، فردا قرآن‌ها را سر نیزه کنید!» و بعد هم ابوموسی اشعری آن مذاکرۀ شوم و احمقانه را انجام داد. اینها همه از مقدمات قتل اباعبدالله الحسین(ع) است. ما وقتی قاتلین اباعبدالله الحسین(ع) را لعن می‌کنیم نباید بسنده کنیم به آنهایی که در صحرای کربلا حاضر بودند و به قتل مبادرت می‌ورزیدند.

۵٫ عدم توجه به هشدار امام‌حسین(ع)/ اگر به نهی امام‌حسین(ع) در سخنرانی منا توجه می‌کردند، کربلا به‌پا نمی‌شود

  • همچنین موارد دیگری هم بود؛ تا می‌رسد به زمان امام حسین(ع). ایشان یک‌سال قبل از قیام خودشان، در منا سخنرانی کردند و به اصحاب‌شان فرمودند که صحابه و تابعین-هر کدامشان هستند- جمع کنید. دویست نفر از صحابه و هفتصد نفر از تابعین جمع شدند. جمعیتی بیش از هزار نفر به اضافۀ بنی‌هاشم جمع شدند و بعد حضرت آنجا سخنرانی قرّایی فرمودند.
  •  امام‌حسین(ع) در اولِ سخنرانی خودشان می‌فرمایند: «اعْتَبِرُوا أَیُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِیَاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنَائِهِ عَلَى الْأَحْبَارِ إِذْ یَقُول‏…» (تحف‌العقول/۲۳۷) و بعد هم این آیۀ قرآن را فرمودند: «لَولا یَنهاهُمُ الرَّبّانِیّونَ وَالأَحبارُ عَن قَولِهِمُ الإِثمَ» عبرت بگیرید از نهی خدا دربارۀ علماء یهود که فرمود چرا علماء یهود دیگران را از قول بد نهی نکردند؟ چرا دیگران را از سخن گناه‌آلود نهی نکردند؟
  • آن نهی‌ای که امام حسین(ع) انجام دادند، اگر به آن توجه شده بود کربلا به‌پا نمی‌شد و اباعبدالله الحسین(ع) قطعه قطعه نمی‌شد. حضرت از سکوت علماء نهی کردند و فرمودند «مردم به شما احترام می‌گذارند» چرا این احترام‌تان را خرج نمی‌کنید؟ مگر نمی‌بینید با محرومین چگونه دارد برخورد می‌شود؟ با بیماران، ضعفا و…

کسانی حسین(ع) را کشتند که اهل‌بیت(ع) از آنها چشم یاری داشتند!

  • روضه بخوانم؛ زینب کبری(س) به تعبیر امام زین‌العابدین(ع) که فرمودند «عالمۀ غیر معلّمه» چقدر دقیق فرمودند! ایشان بالای تلّ زینبیه در آن التهاب، تفکّر عمیق، سخن حکیمانه و محکم و البته توأم با آرامشِ خودشان را فراموش نکردند و حرفی زدند که جاودانه در تاریخ ماند. یعنی اگر شما بگویید کدام جمله مناسب لحظه‌ای است که اباعبدالله الحسین(ع) را در گودی قتلگاه دارند به قتل می‌رسانند؟ تا روز قیامت هم اگر فکر کنید جمله‌ای مناسب‌تر از جملۀ حضرت زینب(س) پیدا نمی‌کنید!
  • ایشان فریاد زدند: عمر سعد، تو شاهد هستی و می‌بینی که حسین(ع) فرزند پیغمبر را می‌کشند؟ (وَ خَرَجَتْ أُخْتُهُ زَیْنَبُ إِلَى بَابِ الْفُسْطَاطِ فَنَادَتْ عُمَرَ بْنَ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ وَیْحَکَ یَا عُمَرُ أَ یُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ؟!؛ ارشاد مفید/۲/۱۱۲) این یعنی چه؟ یعنی حضرت زینب(س) چند روز است که نمی‌دانند عمر سعد فرماندۀ سپاه دشمن است؟ معاذالله بگوییم حضرت زینب(س) خبر ندارد و آمده است یک دفعه‌ای عمر سعد را دیده و از این صحنه تعجب می‌کند! نه، ایشان می‌داند و همه را در جریان هست. ایشان دارد اعلام می‌کند که «مردم! کسانی آمدند حسین را کشتند که ما چشم یاری داشتیم! این را در ذهن بسپارید» کسانی حسین(ع) را محاصره کردند و کشتند که اگر می‌خواست اباعبدالله الحسین(ع) مظلوم واقع بشود، باید چنین کسانی می‌آمدند و دفاع می‌کردند. این سخن بسیار مهمّی است. شمر هم به شرح ایضاً! و بسیاری از کسانی که آنجا بودند، از شام نیامده بودند. «ألا لعنة الله علی القوم الظالمین»
  • خدایا جامعۀ ما را هرچه حسینی‌تر قرار بده. عزاداری‌های ما را هرچه عمیق‌تر قرار بده. خدایا آنهایی که وحدت این ملت را از بین می‌برند نیست و نابود بگردان. خدایا آنهایی که انتقادهای کارشناسی را تبدیل می‌کنند به دعواهای جناحی، و جناح‌بندی‌های دروغین بر ملت و بر فضای سیاسی جامعه تحمیل می‌کنند اگر قابل هدایت نیستند ریشه‌کن بگردان. در فرج مولایمان تعجیل بفرما. «و صلّی الله علی محمدٍ و آله الأطهار»
    (الف۲-ن۲)

چطور می‌شود در عین وابستگی به خدا، استقلال هم داشت؟/ اخلاص یعنی تحت تأثیر هیچ چیزی نیستی و مستقل هستی/ خدا نمی‌خواهد کسی بدون استقلال و تحت تأثیر جوّ، خوب بشود

شنبه ، 3 ژوئن 2023 ۰ دیدگاه نوشته:mehdi

فرد یا جامعه‌ای که عزت خودش را حذف کند، دیگر نمی‌شود دین را برایش مطرح کرد

در جلسه قبل، عرض کردیم که پیام اصلی عاشورا تأکید بر عزت، جان دادن برای حفظ عزت، فدا شدنِ دیگران برای عزت امام و جان دادنِ امام برای تن به ذلت ندادن است. بین ظلم و ذلت، یک تفاوت ظریفی وجود دارد؛ ذلت را انسان هیچ‌وقت نمی‌پذیرد اما گاهی از اوقات انسان مظلومیت را به دلیل مصالحی تحمل می‌کند. عزت خیلی مقولۀ بالایی است.

عزت، برترین ارزش انسانی است که اگر یک انسان یا یک جامعه، این ارزش را حذف کنند دیگر نمی‌شود دین را در آن جامعه مطرح کرد، خیلی از قسمت‌های اصلی دین دیگر به درد آن فرد یا جامعه نمی‌خورد، چون بسیاری از قسمت‌های اصلی دین برای حفظ این عزت است. وقتی یک جامعه‌ای عزت را از دست داد، یا وقتی یک فرد، عزتش را در نظر نگرفت یعنی حاضر است عبد بشود، حاضر است ذلیل بشود؛ این می‌شود عبد غیر خدا.

طاغوت و استکبار، عزت انسان‌ها را از بین می‌برد

فرعون قومش را استخفاف می‌کند و ذلیل می‌کند تا بر آنها سوار بشود. (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ ؛ زخرف/۵۴) اینکه می‌فرماید «أنِ اعبدوا الله و اجتَنِبوا الطّاغوت» (نحل/۳۶) اجتناب از طاغوت به‌خاطر این است که طاغوت طغیان می‌کند و عزت تو را از بین می‌برد.

یک مثال بزنم؛ جریان استکبار جهانی و جریان صهیونیست‌ها، خیلی از دانشمندان و نخبگان جهان را جذب می‌کنند به ایشان هم پول حسابی می‌دهند، ولی در یک نگاه کلی می‌بینیم که آنها را ذلیل و بردۀ باسواد و مرفهِ نظام سلطه قرار دادند. اینها از یک محدوده‌ای بیشتر حق اعتراض ندارند، حق تصمیم‌گیری ندارند، حق تأثیرگذاری بر سیاست‌مداران بزرگ جهانی را ندارند.  البته ممکن است در یک حدود حداقلی به ایشان احترام بگذارند، مثل آن گوسفندی که پروارش می‌کنند و برای ذبح شدن آماده‌اش می‌کنند، در آن مدتی که آماده‌اش می‌کنند، علوفۀ خوب هم جلویش می‌گذارند چون باید پروار بشود و گوشت خوبی داشته باشد.

اینجاست که آدم به عزت، یک نگاه دقیقی پیدا می‌کند، اندازه‌ها و استانداردهای عزت چقدر است؟ خاک بر سر آن دانشمندی که دانشش را در خدمت صهیونیست‌ها قرار داده است و پول و درآمد اصلیِ این دانش را آنها می‌برند و به‌وسیلۀ آن، سلطۀ بر بشریت پیدا می‌کنند و دیگران را چپاول می‌کنند، این دانشمند خاک‌ برسر، نمی‌تواند اعتراض کند و بگوید: شما که دارید از دانش من استفاده می‌کنید، چرا آدم می‌کشید؟ چرا ملت‌ها را چپاول می‌کنید؟ نمی‌تواند بگوید، حق ندارد بگوید.

باید خیلی عمیق به موضوع عزت نگاه کرد و استانداردهای عزت برای یک انسان را باید مشخص کرد، خدا در قرآن سر این موضوع با آدم‌ها بحث می‌کند ، می‌فرماید «أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ ٱلْعِزَّةَ» (نساء/۱۳۹) اینها دارند نزد کافران، دنبال عزت می‌گردند؟ آنها یک لبخندی به تو می‌زنند، یک تحویلی می‌گیرند، اما این عزتی که فکر می‌کنی پیش آنها هست در واقع عزت نیست!

نمی‌شود امام‌حسین‌‌(ع) برای اصلی‌ترین ارزش حیات بشر قیام نکرده باشد و برای یک ارزش فرعی قیام کرده باشد

در اهمیت موضوع عزت، همین بس که کربلا و حماسۀ عاشورا برای حفظ عزت و با شعار «هیهات منّا الذّلّة» برقرار شد. نمی‌شود امام حسین‌‌(ع) برای اصلی‌ترین ارزش حیات بشر قیام نکرده باشد و برای یک ارزش فرعی قیام کرده باشد؛ ما نمی‌توانیم این را قبول کنیم. ما امام حسین(ع) را یگانۀ تاریخ بشریت می‌دانیم، همۀ انبیاء برای او گریه کردند، این گریه هم حکمت دارد، وقتی همۀ انبیاء باید برای او گریه کنند معنایش چیست؟ یعنی او شاخص تاریخ بشریت است تا روز قیامت؛ حتی روز قیامت هم این منحصر به فرد بودنِ أباعبدالله‌الحسین(ع) در جایگاه خودش، و منحصر به فرد بودنِ قیام او، باقی می‌ماند.

صحرای محشر هم حول امام حسین‌‌(ع) و انتقام از دشمنان او و شفاعت دوستان او شکل می‌گیرد. نمی‌شود «هیهات منّا الذّلّة» شعار عاشورا باشد و اما شعار اصلی حیات بشر نباشد، نمی‌شود؛ اصلاً امکان ندارد. اگر شما بگویید که «مگر مسئلۀ اصلی حیات بشر عبودیت خدا نیست؟ چرا مسئلۀ اصلی بشر را نفی عبودیت غیرخدا می‌دانی؟» اگر این را بگویید، بنده در پاسخ می‌گویم: اولاً شعار «لاإله‌إلّاالله» را توجه کنید، «لاإله‌إلّاالله» نمی‌فرماید که خدا هست یا اینکه خدا یکی است؛ البته توحید هم در آن هست ولی به معنای علم کلامی‌اش نیست،

اصلی‌ترین مسئلۀ حیات بشر «ذلیل نشدن در مقابل غیرخدا» است

شما وقتی شعار «لاإله‌إلّاالله» را نگاه می‌کنید اولاً نفی عبودیت غیرخدا است، و همین نفی عبودیت غیرخدا، عطر و بوی کربلا را دارد، یعنی نفی ذلت؛ که عبودیت غیر خدا این ذلت را به دنبال می‌آورد.

عزت، اصلی‌ترین شعار کربلا است، عاشورا نمی‌تواند به اصلی‌ترین مسئلۀ حیات بشر نپرداخته باشد. اصلی‌ترین مسئلۀ حیات بشر ذلیل نشدن در مقابل غیر خدا است، وقتی این اتفاق بیفتد، انسان رها می‌شود، آزاد می‌شود و خودبه‌خود به سمت عبودیت خدا خواهد رفت و شما این را در جامعۀ مهدوی و حکومت امام زمان(ع) خواهید دید که چقدر راحت آنجا مردم تربیت دینی پیدا می‌کنند، چقدر راحت همۀ جهان باهم هماهنگ هستند، یک حکومت جاودانه، الی یوم القیامه برگزار می‌شود؛ آن‌هم حکومتی که راحت مردم را اداره می‌کند. چرا این اتفاق می‌افتد؟ چون نفی عبودیت غیرخدا به صورت کامل تحقق پیدا کرده است، چون امکان ذلیل شدنِ انسان‌ها در مقابل طواغیت، دیگر از بین رفته است.

اگر استانداردهای عزت را بشناسیم آن‌وقت می‌فهمیم که تا حالا تن به چه ذلت‌هایی داده‌ایم!

شما فکر می‌کنید امام زمان ارواحنا له الفداء وقتی تشریف آوردند، مدام برای مردم سخنرانی می‌کنند؟ مگر رسول خدا این‌کار را انجام می‌داد؟! نه؛ امام زمان ارواحنا له الفداء فراوان درس عرفان و اخلاق نمی‌دهند. بلکه همان «هیهات منّا الذّله» را برای بشر تبدیل می‌کنند به یک حقیقت؛ یعنی آن را از شعار تبدیل می‌کنند به یک حقیقت عمومی، یعنی همان نفی ذلت در مقابل طواغیت را تحقق می‌دهند. آن‌وقت چه می‌شود؟ شکوفایی اتفاق می‌افتد. شما فقط این عزت را برای انسان ایجاد کن، ذلتش را در مقابل طواغیت و در مقابل غیرخدا از بین ببر، امکان ذلتش را از بین ببر، آن‌وقت مردم خودشان شکوفا می‌شوند.

البته دعوا بر سرِ شکوفاشدن نیست، دعوا بر سرِ «برداشتن موانع» است و موانع هم با عزت، برداشته می‌شود. هزاران بهانه می‌آورند برای اینکه ما را ذلیل کنند، درد اینجاست! ما هم هزاران بهانه می‌آوردیم برای اینکه از عزت‌مان کوتاه بیاییم، اگر استانداردهای عزت را بشناسیم آن‌وقت می‌بینیم که ما تا حالا تن به چه ذلت‌هایی داده‌ایم!

عزت، مسئلۀ اصلی حیات بشر است که أباعبدالله‌الحسین‌‌(ع) روی این مفهوم به شهادت رسیدند. أباعبدالله‌الحسین‌‌(ع) حماسۀ کربلا را بر روی مفهوم برجسته‌ای شکل دادند، برای همین است که این حماسه در طول تاریخ از ابتدا تا انتها، محور شده است و نباید از کنارش رد بشویم.

انسان چگونه عزت پیدا می‌کند؟ وقتی که نفوذناپذیر باشد

خودِ کلمۀ عزت هم در معنای لغوی، حکایت از استقلال دارد، معنای عزت چیست؟ آیا به معنای گرامی بودن است؟ نه، معنای دقیقش «نفوذناپذیر بودن» است. دیشب عرض کردم که پایگاه اصلی عزت، استقلال انسان است. انسان چگونه عزت پیدا می‌کند؟ وقتی که نفوذناپذیر باشد. اگر تو نفوذناپذیر باشی، آیا در درون خودت چیزهایی داری که بتوانی خودت را اداره بکنی؟ بله. یک قلعۀ نفودناپذیر اگر پیدا کنید مثلاً در این قلعه‌های قدیمی می‌بینید که در دل خودش چاه آب هم دارد، در دل خودش حتی امکان کشاورزی هم تا حدی دارد، یعنی مایحتاجش را تا حد زیادی در داخل خودش تأمین می‌کند تا بتواند در مقابل دشمن مقاومت بکند.

فرد عزیز، یعنی مستقل! به همین دلیل رکن رکین عزت، استقلال است. بنده برای اینکه عزت را بتوانم خیلی توضیح بدهم از مفهوم عزت فاصله می‌گیرم، چون نگران این هستم که در کلیات این مفهوم، باقی بمانیم، لذا می‌آیم روی مفهوم استقلال. استقلال توضیح‌دهندۀ بخش کلیدی و بخش اصلی عزت است.

ببینید این اسلام ناب و نازنین ما، چقدر متهم شده است. بنده تا آخر این جلسات، یکی از کارهایی که در این گفتگو انجام خواهم داد، برطرف کردن غربت دین است و جواب دادن به اتهام‌هایی که به دین بسته شده است و الان در ذهن بسیاری از مردم وجود دارد. حتی خیلی از متدینین هم دین را با وجود این اتهام‌ها پذیرفته‌اند! یعنی می‌گویند «بله این اتهام که وارد است، ولی عیبی ندارد!» درحالی‌که این اتهام وارد نیست، چرا این برداشت‌های ناصواب از دین را همین‌طوری قبول می‌کنید؟! از طرف دیگر، وقتی آدم بخواهد یک برداشت ناصوابی که در جامعه، عمومیت پیدا کرده، برطرف بکند، یک‌دفعه‌ای از خیلی‌ها صدای اعتراض بلند می‌شود. لذا آدم باید خیلی با احتیاط حرف بزند!

مفهوم «آزادی» که این‌همه در جهان مشهور شده، فقط یک جزئی از استقلال و عزت است؛ همۀ آن نیست

عزت، اصلی‌ترین ارزش وجودی انسان است که سیدالشهدا به‌خاطرش به شهادت رسیده است، اگر اصلی‌ترین نبود این حماسه این‌قدر در تاریخ و حیات بشر، محور قرار نمی‌گرفت. اصل عزت یعنی استقلال داشتن. حالا استانداردهای عزت را ببینید؛ چه کسی عزتمند است؟ وقتی خودش اجازه داشته باشد فکر بکند، خودش اجازه داشته باشد تصمیم بگیرد، بتواند آزادانه عمل بکند، نمی‌دانم آزادی که این‌همه در جهان مشهور شده است چند درصد عزت است؟ چند درصد استقلال است؟ یک جزئی از آن هست ولی همۀ آن نیست.

شما یک فردی را آزاد بگذار، اما به او قدرت نده؛ ببین چه‌کار می‌تواند بکند؟ در فیلم «گلادیاتور» نشان می‌دهد که مثلاً آن پادشاه ظالم می‌‌خواهد جلوی همۀ مردم، یک ژستی بگیرد که «من با گلادیاتور، آزادانه مبارزه می‌کنم و او را شکست می‌دهم» اما قبل از مبارزه، پنهانی یک خنجر در دل او فرو می‌کند و او را زخمی می‌کند، بعد می‌آید و علنی می‌گوید «آزادش کنید و بگذارید آزادانه با من مبارزه کند» درحالی‌که این گلادیاتور، در اثر زخم آن خنجر، خودبه‌خود داشت می‌مُرد، اصلاً دیگر نیازی به ضربۀ بعدی نداشت، بعد آوردند و علنی گفتند: شما آزاد هستی… بله به او آزادی داد، اما آن خنجر را چرا زدی؟ این آزادی دیگر ارزش ندارد! قدرتش را گرفتی، توانایی‌اش را از بین بردی….

آزادی‌ای که غربی‌ها و لیبرال‌ها می‌دهند همین‌جوری است، یک خنجر به انسان می‌زنند و با هزار ترفند، او را ضعیف می‌کنند و قدرتش را می‌گیرند بعد می‌گویند: تو آزاد هستی! در عرصۀ سیاسی با ژورنالیسم سیاه سیاسی این کار را انجام می‌دهند که بعضی از نمونه‌های روزنامه‌ها و بعضی از آدم‌های‌شان در کشور ما هم هستند، می‌توانید بروید مشاهده کنید، مطالعه کنید و نمونه‌برداری کنید. همین کسانی که من به ایشان می‌گویم «بی‌بی‌سی‌چی‌های خبیث» یا خود بی‌بی‌سی و «وی‌اُ اِ» که اینها در واقع مثل همان خنجر هستند؛ مردم را اغوا می‌کنند، البته مردم ظاهراً آزادانه عمل می‌کنند. امروز انسان‌ها چطور می‌توانند علیه ستم قیام کنند؟ چون این دشنۀ تبلیغات اغواگرانه تا دسته در سینۀ آدم‌ها فرو رفته است لذا دیگر زور ندارند که قیام کنند.

البته مردم دنیا باز هم مثل آن قهرمان فیلم گلادیاتور که با همان ناتوانی‌اش، تلاش کرد تا پادشاه ستمگر را از پا در بیاورد، کم‌کم علیه این نظام سلطه و این نظام سیاسی لیبرال دموکراسیِ منحط و منحوس، قیام می‌کنند. مثل تظاهراتی که یک سال و اندی در فرانسه علیه نظام‌شان انجام می‌دادند.

مقام معظم رهبری در اولین فراز بیانیۀ گام دوم فرمودند: «هر ملتی علیه ظلم قیام نمی‌کند…» و چقدر این حرف عمیق است و بعد فرمودند «اگر هم قیام بکند در قیامش باقی نمی‌ماند و انقلاب خودش را حفظ نمی‌کند» ولی این دو ویژگی در مورد مردم ما هست.

عزتِ انسان به استقلال است؛ استقلال در فهمیدن و تشخیص دادن/خدا می‌خواهد استقلال ما در جریان بندگی حفظ بشود

عزتِ انسان به چیست؟ به استقلال انسان است. استقلال در چیست؟ استقلال در فهمیدن، استقلال در تشخیص دادن. برای اینکه استقلال در فهمیدن و تشخیص دادن رخ بدهد، پیامبر گرامی اسلام(ص) زیاد نباید توضیح بدهد، زیاد نباید تبلیغات بکند، زیاد نباید حق را روشن کند، زیاد نباید معجزه بیاورد.

ما یک احساس وابستگی به خدا داریم و این وابستگی را حتی باید تقویتش هم بکنیم، اما در متن همین وابستگی، استقلال هست. خدا اگر می‌خواست به معنای رایج کلمه، تو را وابستۀ خودش بکند، تو را مطیع و منقاد خودش بکند(یعنی بدون استقلال) برایش کاری نداشت، مثلاً هر جوانی به سن تکلیف می‌رسید یک خواب می‌‌دید، محشر و قیامت را به او نشان می‌دادند و می‌گفتند: «هذا بهشت، هذا جهنم! حالا نماز می‌خوانی؟» او هم می‌گفت: بله؛ فقط بگو چند رکعت؟ از فردا نماز شب هم می‌خواند و تمام! اینکه برای خدا کاری ندارد! پس چرا این کار را نکرد؟ برای اینکه می‌خواهد استقلال تو در بندگی حفظ بشود.

آن برداشت اشتباه عمومی چیست؟ برداشت اشتباه از کلمۀ اطاعت، برداشت اشتباه از کلمۀ عبودیت، برداشت اشتباه از کلمۀ وابستگی. بله؛ ما واقعاً وابستۀ خدا هستیم، ما واقعاً عبد خدا هستیم، ما واقعاً باید عبودیت کنیم، ما واقعاً باید اطاعت کنیم، ولی می‌دانید معنای اینها چیست؟ همۀ اینها با حفظ استقلال انسان است که در بستر امتحانات الهی آن استقلال پیش می‌آید، آنجاهایی که خدا تو را تنها می‌گذارد که تصمیم بگیری، آنجاهایی که خدا می‌خواهد ببیند تو خودت چه چیزی در چنته‌ات هست؟

اخلاص یعنی تحت تأثیر هیچ چیزی نیستی و مستقل هستی/ خدا بلافاصله ما را عذاب نمی‌کند چون می‌خواهد استقلال ما حفظ بشود

برای خدا رفتار خوب تو مهم نیست؛ علت رفتار خوب تو مهم است، لذا فرموده‌اند فقط از کسی که اخلاص دارد، قبول می‌کنند (إنَّ‌اللّه تعالى لا یَقْبَلُ مِن العَمَلِ إلاّ ما کانَ لَهُ خالِصا ؛ کنز العمّال /٥٢٦١ ) (عَلَیْکَ بِالْإِخْلَاصِ فَإِنَّهُ سَبَبُ قَبُولِ الْأَعْمَال‏‏؛ غررالحکم/۶۱۱۳) (مَنْ أَشْرَکَ مَعِی غَیْرِی فِی عَمَلٍ عَمِلَهُ لَمْ أَقْبَلْهُ إِلَّا مَا کَانَ لِی خَالِصاً ؛ کافی/۲/۲۹۵) اخلاص یعنی تحت تأثیر هیچ چیزی نیستی و مستقل هستی. حالا اگر من تحت تأثیر خدا باشم چه؟

می‌دانی خدا چطور بر روی تو تأثیر می‌گذارد؟ می‌دانی چقدر با فاصله این کار را می‌کند؟ چرا خدا بلافاصله تو را عذاب نمی‌کند؟ چرا بلافاصله تو را تشویق نمی‌کند؟ می‌خواهد استقلال تو حفظ شود.

یک کسی می‌گفت: مفهوم آزادی در کجای قرآن آمده است؟ گفتم یک‌سوم قرآن لااقل از استقلال و آزادی حرف زده است! گفت کجای قرآن؟ گفتم این‌همه از بهشت و جهنم صحبت می‌کند یعنی چه؟ خدا می‌فرماید: من بعداً تو را عقاب می‌کنم، حالا شاید هم ببخشم! من بعداً به تو یک نعمتی می‌دهم…. چرا پاداش و عذاب الهی این‌قدر با فاصله و با تأخیر است؟ چرا همین الان عذاب نمی‌کند؟

در علوم تربیتی معمولاً این‌طور می‌گویند که اگر کسی خطا کرد، او را تنبیه کنید تا متوجه بشود که خطا کرده است… این علوم تربیتی، ارزش استقلال برای انسان‌ها قائل نیستند اما خداوند ارزش قائل است، حتی خدا هیچ چیزی از جهنم را هم به ما نشان نمی‌دهد و اجازه هم نمی‌دهد کسانی که آنجا رفتند، به همین سادگی برگردند و به ما بگویند چه خبر است؟

خوب‌بودن بدون استقلال، چه ضرری دارد؟/ اگر مستقل نباشی؛ هم «جلوی شکوفایی و تعالیِ خودت را می‌گیری» هم «بردۀ طواغیت می‌شوی»/ استقلال یعنی تحت تأثیر هیچ‌چیزی نباشی به‌جز «عالی‌ترین تمایل خودت»

شنبه ، 3 ژوئن 2023 ۰ دیدگاه نوشته:mehdi

خوب بودن بدون استقلال ارزش ندارد /  آدمی که مستقل نباشد به سختی آدم خوبی خواهد شد

خوب بودن و کار خوب انجام دادن بدون استقلال ارزش ندارد. اساساً آدمی که مستقل نباشد به سختی آدم خوبی خواهد شد و البته خوبیِ او هم باز ارزشی ندارد، مگر اینکه خوبی‌های او موجب بشوند او انسان مستقلی بشود. حالا شما خودتان حساب کنید که خوب بودن مهم‌تر است یا مستقل بودن؟ البته از آن‌طرف هم هست؛ یعنی اگر مستقل باشی و خوب نباشی هم چیز بدی است، در این‌باره امشب کمی صحبت خواهیم کرد، ولی آنهایی که روحیۀ استقلال‌طلبانه‌ای دارند و آدم‌های مستقلی هستند معمولاً بد نمی‌شوند.

ممکن است بعضی‌ها فکر کنند یک‌کمی مستقل هستند و بد بشوند، در این‌باره یک‌مقدار صحبت خواهیم کرد، اجمالاً برای اینکه دعوا پیش نیاید دوتا کار را باید همزمان انجام بدهیم؛ یکی اینکه روی استقلال خودمان، استقلال شخصیت و داشتن روحیۀ مستقلانه، کار کنیم و مستقلانه زندگی کردن را تمرین کنیم و حتی استقلال‌طلبی خودمان را افزایش بدهیم، روی استقلال که سرمایۀ اصلی عزت است باید کار کنیم. دیگر اینکه روی خوب بودن هم کار کنیم.

معمولاً جامعه پُر است از سفارش به خوب بودن، اما کمتر در مورد استقلال صحبت می‌شود، حتی ضد استقلال هم عمل می‌شود. بچه را به مدرسه می‌فرستند و می‌خواهند به هر ضرب و زوری شده، درس بخواند، خُب این خیلی غلط است، این تربیت دینی نیست، این یک آموزش و پرورش اسلامی نیست. یکی از جاهایی که خیلی دیر و خیلی کم، اسلامی شده است، آموزش و پرورش‌مان است. هرجا دیدید در یک سخنرانی یک مطلب اساسی گفته شد و جوان‌ها استقبال کردند، یعنی ضعف آموزش و پرورش! چرا این مطلب مهم را در آموزش و پرورش نگفته بودند و جوان‌های ما این را نمی‌دانستند؟ چرا یک جوانی باید یک مطلب اساسی را در منبر بشنود، پس این آموزش و پرورش در نظام جمهوری اسلامی دارد چه‌کار می‌کند؟

مثل اینکه یک کسی در دوران دانشجویی یا میان‌سالی با جدول‌ضرب آشنا بشود و بگوید «چه چیز خوبی است!» درحالی‌که مدرک دیپلم هم دارد! پس در مدرسه چه چیزی به او یاد داده‌اند؟ جدول‌ضرب که جزء ابتدائیات است که باید آنجا یاد بدهند. یکی از ابتدائیات در آموزش و پرورش این است که نباید دانش‌آموز را به هر ضرب و  زوری و به هر انگیزه‌ای، وادار بکند به درس خواندن؛ و الا این آموزشِ غیرمستقل بودن خواهد بود، آموزشِ آویزان بودن و وابسته و متأثر بودن از این و آن، خواهد بود.

اخلاص صرفاً یک مقولۀ دینی و معنوی نیست؛ بلکه در زندگی انسان نقش اساسی دارد

کسانی که فکر می‌کنند اخلاص صرفاً یک مقولۀ معنوی است، در اشتباه هستند. اخلاص حقیقت زندگی است، مرگ بر زندگیِ بدون اخلاص. زندگی بدون اخلاص شکل نمی‌گیرد. خیلی‌ها تصور می‌کنند که اخلاص فقط مال عبادت و نماز است و الا زندگی می‌تواند بدون اخلاص پیش برود، برای زندگی و حیات بشر که اخلاص مهم نیست!

این توهین به خداست که تصور کنیم اخلاص فقط برای خدا مهم است و در زندگی ما اهمیت ندارد. آیا می‌شود یک چیزی به‌نام «اخلاص» برای خدا مهم باشد اما نقشی در حیات بشر نداشته باشد! آخر این چه خداپرستی‌ای است که بعضی‌ها دارند؟! قرآن می‌فرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ» (حج/۱۱) کسانی هستند که عبادت خدا را یک گوشه‌ای از زندگی گذاشته‌اند، همۀ زندگی‌شان را پر نکرده است. «علی حرفٍ» یعنی گذاشته‌اند یک طرف.

اخلاص یک مفهوم صد درصد عینی برای موفقیت انسان و جامعه است/ اخلاص تعبیر دینی برای مفهوم «استقلال» است

اخلاص یک مفهوم صد درصد عینی برای موفقیت انسان در زندگی و برای موفقیت جامعه است و عامل توسعه و پیشرفت است و عامل سلامت روحی و سلامت در روابط اجتماعی و تعادل روانی انسان‌هاست؛ لذا اخلاص برای زندگی انسان خیلی مهم است. برای همین هم خدا هیچ‌ عملی را بدون اخلاص قبول نمی‌کند. اخلاص یک امر دینی نیست؛ یک امر حیاتی است برای بشر، اصلاً دین یک امر حیاتی است برای بشر. در جلسات بعد، به این بپردازیم که چرا در جامعۀ ما این تلقی ایجاد شده است که دین یک امری است در کنار زندگی، هرچند به عنوان یک تزیین خوب و البته قابل احترام!

اخلاص تعبیر دینی است از مفهوم استقلال. شما هم لازم است مستقل باشید (یعنی مخلص باشید) هم لازم است خوب باشید. اینکه می‌گوییم «خوب بودن بدون استقلال ارزش ندارد» تعبیر دینی‌اش این می‌شود که «خوب بودن بدون اخلاص، ارزش ندارد»

اگر بخواهی بچه‌‌ات مستقل بار بیاید، نباید به هر انگیزه‌ای او را به درس‌خواندن و حتی نماز‌خواندن وادار کنی

وقتی که شما می‌خواهی یک کسی (مثلاً فرزند خودت) را مستقل بار بیاوری، نباید به هر ضرب و زوری وادارش کنی به درس خواندن، همان‌طوری که به هر ضرب و زوری و به هر انگیزه‌ای نباید کسی نماز بخواند و همان‌طور که به هر انگیزه‌ای نباید جهاد بکند.

یکی از رزمنده‌های گردان حبیب که در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید، من را به عنوان طلبۀ گردان به کناری کشید و گفت: باید این روایت را بیایی برای ما بخوانی… گفتم: من رویم نمی‌شود، این روایت مال شماها نیست، در صدر اسلام یک کسانی بودند که این روایت مربوط به آنهاست… گفت باید این را بخوانی، بالاخره بنده را وادار کرد به اینکه بروم آن روایت را بخوانم، کدام روایت؟ اینکه بعضی‌ها در راه خدا در جهاد کشته می‌شوند و به شهادت می‌رسند، روز قیامت خدا می‌فرماید چه آورده‌ای؟ می‌گوید من در راه تو شهید شدم، خدا می‌فرماید: تو دروغ می‌گویی، تو آمدی جنگیدی برای اینکه بگویند آدم شجاعی است، از مرگ نترسیدی تا این پُز شجاعتت به‌هم نخورد، ببریدش جهنم! می‌گفت این را بنشین برای ما بخوان، ما بترسیم از اینکه مخلص نباشیم. (قال النبی ص: إِنَّ أَوَّلَ النَّاسِ یُقْضَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَیْهِ رَجُلٌ اسْتُشْهِدَ فَأُتِیَ بِهِ فَعَرَّفَهُ نِعَمَهُ فَعَرَفَهَا قَالَ فَمَا عَمِلْتَ فِیهَا قَالَ قَاتَلْتُ فِیکَ حَتَّى اسْتُشْهِدْتُ قَالَ کَذَبْتَ وَ لَکِنَّکَ قَاتَلْتَ لِیُقَالَ جَرِی‏ءٌ فَقَدْ قِیلَ ذَلِکَ ثُمَّ أُمِرَ بِهِ فَسُحِبَ عَلَى وَجْههِ حَتَّى أُلْقِیَ فِی النَّارِ ؛ منیه‌المرید/ ص۱۳۴)

حالا می‌گوییم شهید شدن باید انگیزه الهی داشته باشد، ولی آیا درس خواندن، هر انگیزۀ بیخود و مسخره‌ای داشته باشد اشکالی ندارد؟ چرا با خودمان این کار را می‌کنیم؟ آن‌وقت این جامعه را می‌شود از بی‌عرضگی، کم‌کاری، رشوه‌خواری، رانت‌خواری و مدیریت‌های فاسد جمعش کرد؟!

در اصل، خوب بودن بدون استقلال و اخلاص معنا نمی‌دهد / خوب بودن و رفتار خوب هم نتیجۀ مستقل بودن است

در اصل باید بگوییم که خوب بودن بدون استقلال و اخلاص معنا نمی‌دهد. ولی من برای اینکه دعوا نشود فعلاً یک‌کمی مسالمت‌آمیز‌ صحبت می‌کنم و می‌گویم: هم خوب بودن و کارهای خوب انجام دادن مهم است، هم اخلاص و استقلال. ولی اگر می‌خواستم طبق ادبیات دقیق صحبت کنم آن‌وقت می‌گفتم: فقط مستقل بودن ارزش دارد چیز دیگر مهم نیست! خوب بودن و رفتار خوب هم نتیجۀ مستقل بودن است. و اگر کسی حقیقتاً مستقل باشد دچار آفت نمی‌شود. ولی اگر این‌طوری بخواهیم صحبت کنیم، دفاع از این حرف خیلی سخت می‌شود؛ چون ذهنیت‌هایی که با این حرف‌ها فاصله دارند، به‌هم می‌ریزد و متقاعدکردن اینها سخت است.

کسی که به «لذت و منفعتِ کم» قانع شد، به‌راحتی می‌شود استقلالش را گرفت / ملتی که استقلالش را از دست بدهد، هم «منافعش» و هم «عزتش» از بین می‌رود

شنبه ، 3 ژوئن 2023 ۰ دیدگاه نوشته:mehdi

در همین آغاز کلام، یک جمله از مقام معظم رهبری را که در حدود یازده سال پیش یعنی در سال ۱۳۷۹ بیان فرمودند، برای‌تان قرائت بکنم تا ببینید چقدر راحت فرمایش‌های ایشان روی زمین می‌ماند و آن‌طور که باید به آن پرداخته نمی‌شود. و از طرف دیگر، نشان بدهیم که ما زیاد در طرح موضوع استقلال، تنها نیستیم و احیاناً اگر ما بخواهیم به این موضوع اهمیت بدهیم، بدانید که ایشان به عنوان یک حکیمی که از بالا دارد نگاه می‌کند، رصد می‌کند و از دانش دینی کافی برخوردار است و از زمان ما بسیار جلوتر است، ایشان هم نسبت به اهمیت این مفهوم استقلال چه نکاتی را بیان فرموده‌اند. (البته ایشان یک‌بار دیگر هم شبیه این مطلب را در جای دیگری بیان فرموده‌اند)

می‌فرماید: «شعار اصلی انقلاب ما این سه کلمه بود: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. جمهوری اسلامی، همان نظامی است که وارد میدان شد؛ با تلاش‌های خود و چالش‌هایی که با آن روبه‌رو بوده است، پیش می‌رود و راه را باز می‌کند. شعار آزادی، جزو شعارهای بسیار جذّاب است؛ تکرار شده است؛ درباره آن حرف زده‌اند؛ مقاله نوشته‌اند؛ کتاب نوشته‌اند و شعار داده‌اند. درباره آزادی، سخن‌ها گفته شده است؛ بعضی با اعتدال، بعضی با افراط، بعضی با تفریط. شعار آزادی، زنده مانده است؛ اما شعار استقلال برخلاف آن دو شعار دیگر، در انزوا قرار گرفته است (یعنی بر خلاف شعار آزادی و جمهوری اسلامی که خیلی تکرار می‌شود) شعار استقلال، یکی از مهمترین شعارهاست. اگر استقلال نباشد، یک ملت به آزادی خود و به شعار آزادی خود هم نمی‌تواند خوشبین باشد. استقلال را بعضی عمداً، بعضی سهواً، بعضی از روی غفلت و بعضی از روی خباثت، می‌خواهند به دست فراموشی بسپارند. من امروز دربارۀ مسئله استقلال -در وقتی که گنجایش این سخن را داشته باشد- در برابر شما برادران و خواهران عزیز مطالبی را عرض می‌کنم.» (بیانات در اجتماع بزرگ مردم قم‌؛ ۱۴/۰۷/۷۹)

بعد می‌فرماید: «معنی استقلال چیست؟ برای یک ملت، استقلال چه مفهوم و چه ارزشی دارد؟ استقلال، یعنی اینکه یک ملت بتواند بر سرنوشت خود مسلّط باشد؛ بیگانگان دست دراز نکنند و سرنوشت او را خائنانه و مغرضانه رقم نزنند. این معنای استقلال است. اگر از ملتی استقلال او گرفته شد؛ یعنی اگر بیگانگان -که یقیناً دلسوز او نیستند- بر سرنوشت او مسلّط شدند، دو چیز را از دست می‌دهد: اوّل، عزّت نفس خود را، افتخارات خود را، احساس هویّت خود را؛ دوم، منافع خود را.» (همان)

ببینید در اینجا ارتباط بین استقلال با «عزت» خیلی روشن، تصریح می‌شود که ما چند جلسه در این‌باره گفتگو داشتیم. همچنین وقتی می‌فرماید «استقلال یعنی اینکه یک ملت بتواند بر سرنوشت خود مسلط باشد» دربارۀ یک فرد هم همین‌طور است، یعنی یک  فرد هم باید خودش سرنوشت خودش را به عهده بگیرد که در این‌باره شب‌های بعد بیشتر صحبت خواهیم کرد.

در فرهنگ جامعۀ ما اشتباهاً یا از روی خباثت، به موضوع استقلال تأکید نشده است

در فرهنگ جامعۀ ما یا اشتباهاً یا از روی خباثت، به موضوع استقلال تأکید نشده است، امشب ما یک‌کمی متفاوت صحبت بکنیم، وضع این مفهوم استقلال را در جامعۀ خودمان مورد بررسی قرار بدهیم، چرا باید جوان‌های ما این‌قدر از بیان این مطلب استقبال بکنند و چرا مهم است؟ چرا تا حالا به آن خوب پرداخته نشده است، تقصیر حوزه و دانشگاه است، تقصیر سیاسیون است؟ دربارۀ اینها باید باید یک‌مقدار بررسی کنیم.

یعنی می‌خواهیم از بیرون به بحث استقلال نگاه کنیم، ممکن است این بحث استقلال را ما امشب زیاد جلو نبریم، اما این گفتگوها لازم است تا معلوم بشود که یک موضوع(یعنی استقلال) چرا انتخاب می‌شود؟ چرا باید به آن توجه کرد؟ و اینکه باید برای آن چه‌کار کنیم؟

برای توجه به مفهوم استقلال در جامعه‌مان دوتا مشکل اساسی داریم:

ما برای توجه به مفهوم استقلال در جامعه‌مان دوتا مشکل اساسی داریم. یک انسان و یک جوان، چرا به مفهوم استقلال باید کم توجه کند؟ اگر کسی بخواهد استقلال واقعاً برایش یک ارزش باشد و یک ارزش هویتی برایش داشته باشد، باید با آن احساس عزتمندی کند و اگر استقلال نداشته باشد احساس کند که ذلیل شده است و اگر کسی استقلال روحی نداشته باشد احساس کند که ذلیل شده است. جوان باید این‌گونه باشد.

علت لذت شما از عزاداری أباعبدالله‌الحسین(ع) این است که او شعار استقلال سر داد؛ بلکه بالاتر و کامل‌تر از استقلال و نتیجۀ استقلال که «عزت» است و پای این عزت ایستاد و خون داد. شما در داستان زندگی هرکسی این را ببینید، تحسین و تقدیر می‌کنید. خب در زندگی خودتان چه؟ هیچ‌کدام‌تان نگذارید استقلال‌تان لطمه بخورد.

اگر مملکت ما بخواهد مستقل باشد باید تک‌تک آدم‌ها اهل استقلال باشند

اگر مملکت ما بخواهد مستقل باشد باید تک‌تک آدم‌ها اهل استقلال باشند. اگر مملکت ما بخواهد عزت‌مند باشد باید تک‌تک افراد اهل عزت باشند و الا سیاسیونی هستند که بدون استقلال‌طلبی و بدون عزت‌مندی می‌آیند وابستگی را تئوریزه می‌کنند، از مردم رأی می‌آورند و پدر مردم را هم در می‌آورند. بعد مردم می‌‌مانند که از کجا خورده‌اند؟ از آنجایی خوردیم که یک عده‌ای به استقلال و عزت، زیاد بها ندادند. بعضی از این موارد را شاید شب‌های بعد یک‌کمی درباره‌اش صحبت بکنم، یک افشاگری‌هایی تاریخی باید انجام بگیرد، البته نمی‌خواهم اصل بحث، تحت‌الشعاع چهارتا مثال پرتنشِ سیاسی قرار بگیرد.

در جامعۀ ما دوتا مانع هست برای اینکه به موضوع استقلال بپردازیم. برای اینکه ما یک جامعه‌ای داشته باشیم که بر استقلال تأکید بورزد و تک تک جوان‌ها بر استقلال تأکید بورزند دوتا مشکل و مانع سر راه‌مان داریم. چرا انسان‌ها نباید به موضوع استقلال زیاد بپردازند، نباید به موضوع عزت زیاد بپردازند؟ اینکه خیلی موضوع مهمی است.

  مانع اول سر راه استقلال و عزت، قانع‌شدن به لذت و منفعتِ کم است

عامل اولش این است که در جامعۀ ما (و نوعاً در جوامع بشری) لذت‌طلبی، لذت‌های پست، منفعت‌طلبی و منفعت‌های کم، انسان را از استقلال باز می‌دارد. مثل این است که شبیه یک مرغ خانگی، یک‌مقدار دانه، سر راه ما بریزند و ما بنشینیم دانه‌های‌مان را بچینیم، بعدش هم در عروسی و عزا، سرمان را ببرند و تمام!

قانع شدن به کم از لذت و از منفعت، موجب می‌شود آدم دنبال استقلال و عزت نباشد. چون شما برای رسیدن به عزت و استقلال باید یک‌مقدار از این کم‌ها بگذرید و بعد به منفعت بسیار زیاد می‌رسی، به لذت بسیار زیاد می‌رسی.

آن لذتی که بچه‌ها در جبهه از زندگی‌شان می‌بردند آن‌هم در اوج سختی‌ها، من به این سادگی در این سی‌سال بعد از دفاع مقدس ندیدم یک جوانی به این‌قدر نشاط و سرزندگی و لذت‌بری از زندگی‌اش برسد. یک حال دیگری است، یک حس دیگری است، البته شما جوان‌ها در هیئت یک‌مقداری از آن را تجربه می‌کنید، یک‌مقدار بیشترش را در اربعین تجربه می‌کنید، اما جبهه یک چیز دیگر بود، اصلاً یک چیزی می‌گویم یک‌چیزی می‌شنوی. تا حالا هم نتوانستیم فیلمش را درست و حسابی بسازیم. آیا ما فیلم‌سازهایی که آن حس جبهه را بتوانند منتقل کنند نداشته‌ایم؟ البته بعضی‌ها می‌گویند اصلاً نمی‌شود منتقل کرد، ولی من قبول ندارم، ما هنرش را نداریم.

چرا این مانع در جامعۀ ما پدید آمده؟ / تربیت دینی در جامعۀ ما اکثراً صحیح نبوده است

پس ببینید؛ یک مانع طبیعی وجود دارد برای پرداختن به استقلال. یک‌ مانع طبیعی وجود دارد برای پرداختن به عزت. اما دقت کنید؛ امام حسین‌‌(ع) خودش و بچه‌هایش هزینه داده‌اند، که ما را پای مفهوم عزت و استقلال بکشانند؛ کار ساده‌ای نیست، این معجزه است. سینه می‌زنی، موسیقی، شعر، ریتم، فریاد، هنرهای تجمسی و انواع و اقسام عوامل می‌آید دست به دست همدیگر می‌دهد که بر مفهوم عزت و استقلال این‌قدر تأکید می‌کنی. خون داده امام حسین، ساده نیست!

اگر انسان‌ها را رها کنی، با اینکه این موضوع عزت و استقلال را دوست دارند، اما خودشان زیاد دنبالش نمی‌روند. عامل تربیتی دارد، عامل فرهنگی دارد. این عامل فرهنگی و تربیتی که موجب نرفتن سراغ عزت و استقلال می‌شود را چگونه باید برطرف کرد؟ حالا بنده درمورد راه برطرف کردنش صحبت خواهم کرد.

اما این عامل به وسیلۀ چه چیزی پیش آمده است؟ خب آدمیزاد است دیگر؛ بالاخره لذت‌ها و منفعت‌های اندک چشمش را می‌گیرد و سراغ اینها می‌رود، اما تربیت دینی ما در آموزش و پرورش، تربیت دینی ما در مساجدمان و در منابرمان اکثراً صحیح نبودند، من با صراحت به شما عرض می‌کنم، با همۀ احترامی که به معلم‌ها و منابر تبلیغ دین، درس‌های تبلیغ دین و تعلیم دین در حوزه و دانشگاه قائل هستم. تقریباً اکثر درس‌های دینی به درد نمی‌خورند؛ اصلاً اینها نباید گفته بشود، یک چیزهای دیگری باید گفته بشود. من نمی‌دانم کِی این تحول می‌خواهد در کشور و در حوزۀ علمیه پدید بیاید؟ اما یک زمانی حضرت امام می‌فرمود که یک ساعت رادیو را بدهید به ما ببینید ما چه می‌کنیم! حضرت امامی که استادشان مرحوم شاه‌آبادی(ره) بود و در مکتب ایشان درس خوانده بودند. اما بعد، یک ساعت که چه عرض بکنم، بیست و چهار ساعت تلویزیون و رادیو به ما داده شد در شبکه‌های مختلف، ولی ما آن اثر مطلوب را که می‌خواستیم نگذاشتیم. چرا؟ چون دیگر درس‌های استاد امام را ما نیامدیم اینجا اجرا کنیم و یک حرف‌های دیگر را آوردیم اجرا کردیم. البته این حرف‌های دینی‌ای که زده می‌شود غلط نیست، ولی از جای درستی شروع نمی‌شود و بر آن نکات کلیدی اصلی که لازم است، تأکید نمی‌شود.

می‌خواهم بگویم تربیت دینی و تربیت اخلاقی در جامعۀ ما گاهی اصلاً غلط است، مثلاً اینکه تو از سر کتک‌خوردگی و درماندگی و وابستگی و ذلیل بودن (یعنی ذلیلِ این و آن بودن) بروی درِ خانۀ خدا، این اصلاً غلط است، یک‌کمی محکم بایست، یک‌کمی خودت را باعزت حساب کن.

گاهی اوقات برخی از تعلیمات دینی که در جامعه صورت می‌گیرد، نه‌تنها روحیۀ عزت را تقویت نمی‌کند، بلکه آن روحیۀ وابستگیِ درماندۀ بدون عزت را به آدم تزریق می‌کند. الان نمی‌خواهم وارد مصادیق بشوم، اما باید بدانیم که هر آدم متواضع باحیای ساکتِ سربراهی، آدم نیست. هر اخلاقی که به ظاهر یک اخلاق خوب است، در واقع اخلاق نیست! یک روایتی هست که همیشه در این مواقع، برای کوتاه‌کردن کلام، مثال می‌زنم:

صبر و شکر هم اگر درست آموزش داده نشود، موجب رشد انسان نخواهد شد

شخصی نزد امام صادق(ع) آمد و گفت: فتوت و جوانمردی به چیست؟ (جوانمردی یک پلۀ حداقلی از انسانیت است، اما دین‌داری خیلی بالاتر از آن است) امام صادق‌‌(ع) فرمود: شما می‌گویید جوانمردی به چیست؟ گفت مردم این‌طور می‌گویند: جوانمرد آن کسی است که وقتی به او نعمت دادند تشکر کند، اگر به او نعمت ندادند صبر کند. امام صادق‌‌(ع) فرمود: خب سگ‌های مدینه هم همین‌جوری هستند؛ نعمت که به آن می‌دهی دُمش را تکان می‌دهد و تشکر می‌کند، در را رویش ببندی، این دم در می‌ماند و صبر می‌کند و گرسنگی می‌کشد. (سَأَلَ شَقیقٌ البَلخِىُّ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ(ع) عَنِ الفُتُوَّةِ؟ فَقالَ: ما تَقولُ أنتَ؟ فَقالَ شَقیقٌ: إن اُعطینا شَکَرنا، وإن مُنِعنا صَبَرنا. فَقالَ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ(ع): الکِلابُ عِندَنا بِالمَدینَةِ تَفعَلُ کَذلِکَ! ؛ شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید/۱۱/۲۱۷)

آقا مگر تعلیم دادنِ صبر، بد است؟ مگر تعلیم دادن شکر چیز بدی است؟ من چه عرض کنم؟ ولی می‌شود صبر و شکر را یک‌جوری درس داد و آموزش داد که آدم تازه بشود در حد یک سگ!

گفت: آقا امام صادق، شما بفرمایید فتوت چیست؟ فرمود ما اهل‌بیت این‌جوری تفسیر می‌کنیم؛ می‌گوییم فتوت این است که اگر به تو نعمت ندادند تشکر کنی و اگر به تو نعمت دادند ایثار کنی، این یعنی جوانمرد. درحالی‌که آن قبلی می‌گفت؟ اگر به تو نعمت دادند تشکر کنی و اگر نعمت ندادند تشکر کنی (فَقالَ شَقیقٌ: یَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ، مَا الفُتُوَّةُ عِندَکُم؟ فَقالَ: إن اُعطینا آثَرنا، وإن مُنِعنا شَکَرنا)

بحث پارسال ما در اینجا «مواسات» بود و گفتیم که درواقع نامردی است اگر مواساتی زندگی نکنیم. متاسفانه این تعلیمات دینی رایج در جامعۀ ما تا حد زیادی اشتباه است، گاهی در کلمات اهل‌بیت(ع) هست که اگر جهاد در راه خدا هم داشته باشی اما از سر غریزۀ شجاعت، ارزش ندارد. می‌فرماید: بعضی‌ها جهاد می‌کنند؛ شبیه سگی که از توله‌هایش محافظت می‌کند (وَ إِنَّ الرَّجُلَ لَیُقَاتِلُ بِطَبْعِهِ مِنَ الشَّجَاعَةِ فَیَحْمِی مَنْ یَعْرِفُ وَ مَنْ لَا یَعْرِفُ وَ یَجْبُنُ بِطَبِیعَتِهِ مِنَ الْجُبْنِ فَیُسْلِمُ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ إِلَى الْعَدُوِّ وَ إِنَّمَا الْمَآلُ‏ حَتْفٌ مِنَ الْحُتُوفِ وَ کُلُّ امْرِئٍ عَلَى مَا قَاتَلَ عَلَیْهِ وَ إِنَّ الْکَلْبَ‏ لَیُقَاتَلُ دُونَ‏ أَهْلِهِ‏؛ الغارات/ج۲/ ص۳۴۳)

نباید اعتقاد به خدا را دست‌مایۀ رضایت از وضع موجود قرار دهیم

ما الان جامعۀ دینی‌مان جلو رفته است، تو نباید اعتقاد به خدا را دست‌مایۀ رضایتت نسبت به وضع موجود قرار بدهی، به این معنا که مقابل باطل قیام نکنی، آن‌وقت دین می‌شود در خدمت تحمل ظلم! باید درس دینی یک‌جوری باشد، باید تربیت ما یک‌جوری باشد که بچۀ پانزده شانزده ساله وقتی خواست از دبیرستان خارج بشود برایش مهم نباشد که دیگران مسخره‌اش می‌کنند یا نه؟ یعنی این‌قدر استقلال داشته باشد که تمسخر دیگران برایش مهم نباشد.

یک روایتی از امام صادق(ع) هست که در واقع علیه «اخلاق حداقلی» است، ایشان می‌فرماید: اگر دیدی کسی گناه نمی‌کند گولش را نخور، شاید آدم ضعیفی است و عرضه ندارد گناه بکند… (إِذَا رَأَیْتُمُ الرَّجُلَ قَدْ حَسُنَ سَمْتُهُ وَ هَدْیُهُ وَ تَمَاوَتَ فِی مَنْطِقِهِ وَ تَخَاضَعَ فِی حَرَکَاتِهِ فَرُوَیْداً لَا یَغُرَّنَّکُمْ فَمَا أَکْثَرَ مَنْ یُعْجِزُهُ تَنَاوُلُ الدُّنْیَا وَ رُکُوبُ الْمَحَارِمِ‏ مِنْهَا لِضَعْفِ نِیَّتِهِ‏ وَ مَهَانَتِهِ وَ جُبْنِ قَلْبِهِ فَنَصَبَ الدِّینَ فَخّاً لَهَا…»(احتجاج/۲/۳۲۰) پس اگر به هر قیمتی گناه نکنی فایده ندارد. می‌گوید: آقا بالاخره ما گناه نکردیم دیگر! خب شاید عرضه نداری. البته این حدیث طولانی است و امام رضا همین‌جوری انواع خوب بودن‌ها را نام می‌برد و زیرآبش را می‌زند!

تربیت دینی ما اگر درست باشد و سر آن نقطه‌ای که باید تأکید بشود، واقعاً تأکید بکند، می‌توانیم از این چالش فرهنگی عبور بکنیم. یعنی چیزی که مانعِ آن استقلال‌طلبی و عزتمندی تک‌تک افراد می‌شود که فراتر و ارزشمندتر از کار خوب انجام دادن است، در جامعه باب می‌شود.

البته مانع موجود، فقط تعلیمات دینی هم نیست، از نظر فرهنگی هم تهاجم فرهنگیِ غرب بیست و چهارساعته پمپاژ می‌کند، سرگرمی‌های مبتذلی هست که تو را به خودش وابسته بکند، تو دیگر به فکر استقلال نباشی و اصلاً به فکر این حرف‌های سطحِ بالا نیفتی. بالاخره دشمنان وظیفۀ خودشان را دارند انجام می‌دهند، دارند مدام فرهنگ درگیر شدن با لذت‌های حداقلی و منفعت‌های حداقلی را تزریق می‌کنند به مردم. این فرهنگ را دشمنان ما هم دارند تثبیت می‌کنند، دوستانِ دین هم تبلیغات دینی و تربیت دینی‌شان، زورِ عبور از این فرهنگ را ندارد.

طبع انسان به لذتِ کم قانع است و حاضر نیست دست از لذت کم بردارد

پس چالش اول یا مانع اول، این شد که طبع انسان به لذت کم قانع است و حاضر نیست دست از لذت کم بردارد. به منفعت کم قانع است، حاضر نیست دست از منفعت کم بردارد. یک چنین آدمی استقلالش را می‌شود گرفت. تربیت دینی و فرهنگ جامعه باید آدم را از این معضل عبور بدهد، ولی ما در این زمینه‌ها مشکلات فرهنگی و تربیتی داریم.

انسان با استقلال، به همه‌جا می‌رسد و بنا است اصلاً کارهای خوب در خدمت این ارزش کلیدی باشد، اما چرا به قول مقام معظم رهبری، در جامعۀ ما دربارۀ موضوع استقلال، کم حرف زده می‌شود؟

مانع دوم سرِ راه استقلال‌طلبی «فرهنگ اومانیستی غربی» است

غیر از قانع‌شدن به لذت و منفعتِ کم، عامل دیگری که چالش و مانع بر سر راه استقلال‌طلبی است، فرهنگ اومانیستی غربی است، یک فرهنگی آمده ست که تقلبیِ استقلال، تقلبیِ عزتمندی، تقلبیِ ارزش انسان را تحت عناوینی مثل «آزادی» و «حقوق بشر» رواج داده است. فریب دادن با آزادی و حقوق بشر در غرب، سال‌ها است دیگر لو رفته است، اما بعضی از عقب‌مانده‌ها تازه این فرهنگ را آورده‌اند در اینجا توسعه بدهند. اخیراً البته سر و صداهای‌شان یک‌مقدار کمتر شده و دیگر چیزی ندارند بگویند. مثلاً آمریکا جامعۀ ایده‌آل است؟ فرانسه جامعۀ ایده‌آل است؟ انگلیس جامعۀ ایده‌آل است؟ اینها که ادعای خودشان، دیگر آخرِ آزادی و حقوق بشر هستند، چرا به نهایت درماندگی و دریده‌خویی رسیدند؟ برای دیگران درنده و برای خودشان درمانده شده‌اند!

غربی‌ها به‌جای استقلال، یک داروی تقلبی دیگر به جامعه تزریق می‌کنند

وقتی که شما به‌جای استقلال، یک داروی تقلبی یا یک مسکّن قلابی به جامعه تزریق کردید چه اتفاقی می‌افتد؟ من می‌توانم حتی در برخی کتاب‌های مدرسه، این را به شما نشان بدهم، یعنی در کتاب‌های مدرسه هم ردپاهای این داروی تقلبی هست که به‌جای استقلال به خورد جوان‌ها می‌دهند.

چرا رهبر انقلاب می‌فرماید که بعضی‌ها خبیثانه و عمداً از استقلال حرف نمی‌زنند؟ درحالی‌که همان‌ها تا دلت بخواهد از آزادی حرف می‌زنند و برایش بال‌بال می‌زنند! چرا؟ چون این کار، برای صهیونیست‌ها و طواغیتِ بین‌الملل، نان دارد. باور می‌کنید آمریکا خرج می‌کند برای اینکه شما در این کشور از مفاهیمی مثل آزادی حرف بزنید و خرج می‌کند که شما از کتاب‌های درسی‌تان قصۀ شخصیت‌های مستقلی مثل شهید فهمیده را حذف کنید.

آزادی که در واقع بخشی از استقلال است؛ چرا نمی‌گذاری ما از استقلال حرف بزنیم؟ ما پای این استقلال خون داده‌ایم. چون این‌کار برای آنها نان دارد؛ مثلاً با توجه به سند ۲۰۳۰ نتیجه می‌گیرند که دانش‌آموزها را نباید کنار مزار شهدا ببرید و این را ممنوع می‌کنند، یک‌جاهایی هم بخشنامه کردند که دیگر دانش‌آموز را به مزار شهدا نبرید. البته این در سند ۲۰۳۰ تصریح نشده اما این‌طور نتیجه گرفتند و در بعضی از شهرها هم اجرا کردند. اینکه بچه‌ها را به محل شهادت شهدا و مثلاً اردوی راهیان نور نمی‌برند اما ده‌ها سرود دربارۀ «آزادی» برایشان می‌خوانند.

مشکل اول این است که ما نتوانسته‌ایم حقیقت دین را به مردم منتقل کنیم

پس ما دوتا مشکل داریم، یک مشکل این است که خودمان نمی‌توانیم حقیقت دین را و آن بخش زیبا و برجستۀ دین را منتقل کنیم؛ همان بخشی که اگر درست منتقل بشود، دل از همۀ اهل عالم می‌برد؛ حتی اگر مسلمان نباشند. شما به هرکسی در عالم بگویید که دین اصلش دنبال استقلال تو است، یعنی اینکه اسیر کسی نباشی، خودت برای خودت تعیین تکلیف بکنی و… اصل ارزش در دین ما همین است، آخر ارزش در دین ما این است…. او طبیعتاً می‌گوید «بارک‌الله» من این را در اقصی‌نقاط عالم، با انواع و اقسام آدم‌های پرت و پلا یا آدم‌های بسیار هوشیار، امتحان کرده‌ام.

گاهی اوقات که این‌طرف و آن‌طرف دنیا این‌طوری صحبت می‌کنم، برخی از اندیشمندان جهان می‌گویند: «این چیزی که تو می‌گویی که دین نیست!» می‌گویم: پس تو فکر کردی دین چیست؟ آیا دین آن چیزی است که در قرون وسطی بود؟ یک مشت عقاید مزخرف غیرعقلانی‌ای که فقط می‌گوید «تو اینها را تقدیس کن و حرف هم نزن»؟! می‌گویم دین اصلش همین است.

مشکل دوم این است که دشمنان ما با حرف‌های قلابی، مردم را فریب داده‌اند

از یک‌طرف، ما خوب دین را عرضه نکرده‌ایم و آن وجه انسانی دین را خوب ارائه نداده‌ایم، و از طرف دیگر، دشمنان ما هم یک حرف‌های قلابی‌ای زده‌اند که هرکسی دلش برای انسانیت می‌تپید، فریب این حرف‌های قلابی را خورد و رفت آن دارو را مصرف کرد. لذا رسیدیم به این وضعیتی که الان هست.

آیا راه‌حل برای رفع این دوتا مشکل وجود دارد؟ بله. یک جمله از حضرت امام(ره) بخوانم که ایشان خطاب به حوزۀ علمیه این حرف را زدند و البته حوزۀ علمیه زیاد اجرا نکرد! (می‌خواهم بگویم علتش چیست که برخی از شما مخاطبین، می‌گویید چرا این بحث‌ها برای ما جدید است و ما تابه‌حال نشنیده بودیم؟)

حضرت امام حدوداً در آخرین سال حیات عمر شریف‌شان، این را فرموده‌اند (در تیرماه ۱۳۶۷) یعنی این کلمات مربوط است به بعد از جنگ و پذیرش قطعنامه و جام زهر که در این دوره، ایشان دیگر سخنرانی عمومی نداشتند و فقط چند تا بیانیۀ فوق‌العاده مهم صادر کردند، که توضیح بدهند «حالا بعد از جنگ، باید چه‌کار کنیم؟»

امام(ره): اگر با جوان‌ها خوب برخورد نکنید، به دامِ لیبرال‌ها می‌افتند

ایشان در بخشی از بیانیه‌ای که در سالگرد کشتار خونین مکه صادر کردند، چنین می‌فرمایند: «علما و روحانیون إن‌شاءالله به همۀ ابعاد و جوانب مسئولیت خود آشنا هستند، ولی از باب تذکر و تأکید عرض می‌کنم…» (صحیفه امام/ج۲۱/ص۹۸) ایشان توضیح می‌دهند که جوان‌ها امروز در مسائل دینی اظهار نظر می‌کنند، با جوان‌ها خوب برخورد بکنید، اگر با جوان‌ها خوب برخورد نکنید چه می‌شود؟ اینها به دامن لیبرال‌ها می‌افتند. لیبرال‌ها چه کسانی هستند؟ همان‌هایی که الگوی تقلبیِ انسان‌گرایی و ارزش انسان را به جامعه‌ ارائه می‌دهند!

بعد می‌فرماید: «در غیر این صورت خدای‌نکرده به دام لیبرال‌ها و ملی‌گراها یا چپ و منافقین می‌افتند، و گناه این کمتر از التقاط نیست» (همان) التقاط یعنی چه؟ یعنی همان مکتبی که تروریست درست می‌کرد، هفده هزار نفر شهید روی‌ دست‌مان گذاشت. به این می‌گفتند «التقاط» آن‌وقت حضرت امام می‌فرمود: اگر جوان‌های ما جذب فرهنگ لیبرالی بشوند، خطرش از آن کمتر نیست.

ایشان می‌فرماید: «فرهنگ دانشگاه‌ها و مراکز غیرحوزه‌ای به صورتی است که با تجربه و لمس واقعیت‌ها بیشتر عادت کرده است تا فرهنگ نظرى و فلسفى.» (همان) یعنی فرهنگ نظری و فلسفی، مال حوزه است، فرهنگ تجربی و واقع‌گرایی، مال دانشگاه است. حوزه معمولاً چطوری دربارۀ دین، بحث می‌کند؟ با مباحث نظری. دانشگاه از مسائل اجتماعی و انسانی چطوری صحبت می‌کند؟ به صورت واقعی و تجربی.

اینکه خیلی‌ها دین‌گریزی دارند، به‌خاطر اشکال در ادبیات ما طلبه‌هاست که واقع‌گرایانه از دین تحلیل نمی‌کنیم

در اینجا حضرت امام خیلی روشن می‌فرماید: «باید با تلفیق این دو فرهنگ و کم‌کردن فاصله‌ها، حوزه و دانشگاه در هم ذوب شوند تا میدان برای گسترش و بسط معارف اسلام وسیع‌تر گردد» (همان) یعنی ادبیات حوزه، باید یک‌کمی واقع‌بینانه‌تر بشود. دقت کنید که حضرت امام(ره) این مطلب مهم را در سال ۱۳۶۷ بیان کردند.

چرا خیلی‌ها دین‌گریزی دارند؟ اشکال در ادبیات ما طلبه‌ها است. واقع‌بینانه، واقع‌گرایانه از دین تحلیل نمی‌کنیم، انسان‌گرایانه و انسان مدارانه و بر مدار منفعت انسان در این دنیا از دین تحلیل نمی‌کنیم.

حالا اجازه بدهید من از یک نابغۀ تاریخ اسلام یعنی «شهید صدر» مطلبی را به شما بگویم. شهید والامقام سید محمد باقر صدر تنها شهیدی است که حضرت امام سه روز برای او عزای عمومی اعلام کرد، برای هر شهید دیگری امام یک روز عزای عمومی اعلام کرد. ایشان در سال ۱۳۴۸ یعنی حدود ده سال قبل از انقلاب این مطلب را بیان فرموده است که بنده چند جملۀ ایشان را برای شما قرائت می‌کنم:

ایشان دربارۀ شیوۀ تبیین اسلام به عنوان نظامی جامع و در برگیرندۀ همۀ عرصه‌های زندگی، توضیح می‌دهد و می‌فرماید که ما باید اسلام را به‌عنوان برنامه‌ای برای اصلاح زندگی امروز معرفی کنیم و به قیامت واگذار نکنیم. باید طرح اسلام را با سایر اندیشه‌ها و طرح‌ها مقایسه کرده و به مسلمانان نشان بدهیم که اسلام تنها راهی است که زندگی واقعی را برای انسان فراهم می‌کند.

شهید صدر: امروز باید اسلام را با واقعیت زندگی تطبیق داد؛ با وعدۀ بهشت و جهنم نمی‌شود مردم را دین‌دار کرد

ایشان می‌فرماید: «امروز دیگر مسئلۀ بهشت و جهنم برای بیشتر مردم اهمیتی ندارد، چون انسان امروزی مادی‌گرایانه تربیت می‌شود، مادی‌گرایانه رشد می‌کند، بر اساس اعداد و ارقام محسوس و قابل شمارش بزرگ می‌شود، براساس منطقِ «سیلی نقد به از حلوای نسیه» زندگی می‌کند، بنابراین روش تربیتی و الگوهای رفتاری وی باعث می‌شود که اندیشۀ بهشت و جهنم نزد او بی‌فروغ شود و در او انگیزه‌ای ایجاد نکند.»

ایشان توضیح می‌دهد که با مسائل اعتقادی نمی‌شود انسان‌ها را تربیت کرد، همین روشی که الان آموزش و پرورش ما دارد. می‌فرماید شاید عقلاً به آن باور داشته باشد، باور دارد بهشت و جهنم هست، اما این اندیشه احساسات او را تحریک نمی‌کند. از این مهم‌تر اینکه ایشان می‌فرماید: «اینکه مسلمانان صدر اسلام جان‌شان را فدای اسلام می‌کردند و در راه اسلام از خودگذشتگی می‌نمودند و در این مسیر از هم پیشی می‌گرفتند بخاطر بهشت و جهنم نبود، بلکه بخاطر این بود که به اسلام عشق می‌ورزیدند و می‌دیدند جاهل بودند اسلام آنها را عالم کرد، پراکنده بودند اسلام آنها را یک‌پارچه کرد، سرگردان بودند اسلام آمد هدایت‌شان کرد، فقیر بودند اسلام آمد سیرشان کرد» یعنی فواید مادی دین را دیدند. در صدر اسلام هم پیامبر اکرم(ص) با قیامت، مردم را به دین دعوت نکرد، بلکه فواید اجتماعی دین را نشان داد.

بعد می‌فرماید: «برای این اسلام خودشان را وقف کردند و جان دادند. بنابراین به ناچار باید دو اقدام انجام دهیم، یک: وقتی به تاجری یا زن فقیری دستورات اسلامی را می‌گوییم، در کنارش به او بگوییم که اگر در این راه استقامت کنی، اسلام این سختی‌ها را برای تو به رفاه و خوشبختی بدل می‌سازد، نه بعد از مرگ. چون این انسان در عالم حس و جهان مادی زندگی کرده است، این سخن که فقط بعد از مرگ، دین برای تو خوشبختی می‌آورد هیچ زمان کافی و مؤثر نخواهد بود؛ حتی در زمان خود پیامبر(ص). بلکه به انسان می‌گوییم تو امروز سختی‌های دین‌داری را بپذیر و همین فردا اسلام راه خوشبختی را در مقابل تو باز می‌کند.» (سخنرانی شهید صدر/ ۲ اسفند ۱۳۴۸ شمسی)

حضرت امام(ره) در آن کلام فوق، فرمود: یک‌کمی از آن مسائل نظری و فلسفی بیایید پایین، و به‌طوری واقعی از دین با مردم صحبت کنید… شهید صدر هم در این بیانات خود که برای سال ۱۳۴۸ یعنی بیست سال قبل از کلام امام(ره) است، می‌فرماید که امروز باید اسلام را با واقعیت زندگی تطبیق داد و به مردم گفت که اسلام همین الان، راه خوشبختی در زندگی را مقابل شما باز می‌کند.

اگر تعلیماتی دینی ما درست بود، مردم به آدم بی‌دین می‌گفتند «کم‌عقل»

اگر ما این کار را کرده بودیم، می‌دانید چه می‌شد؟ اگر کسی بی‌دینی می‌کرد همه به او می‌گفتند «چه آدم کم‌عقلی است!» الان اگر کسی ماسک نزند و برود در یک محیط عمومی سرفه کند و عطسه کند، همه به او می‌گویند «آی، چه‌کار داری می‌کنی؟ خب ماسک بزن، چرا این‌جوری آمدی؟ یک کسی به او ماسک بدهد…» چون یک مسئلۀ کاملاً واقعی است. ولی الان اگر کسی حجاب نداشته باشد کسی یک مسئلۀ واقعی نمی‌داند، هنوز در هواپیما می‌گویند ارزش‌های اخلاقی جامعۀ اسلامی را رعایت کنید، حجاب را رعایت کنید! آن‌وقت رئیس‌جمهور قبلی ما، با یک تعابیری، حجاب را مسخره می‌کرد و رأی می‌آورد. چون حجاب یک مسئلۀ صرفاً ارزشی تلقی شده است نه یک مسئلۀ واقعی.

الان یک‌کسی بی‌دینی می‌کند به او نمی‌گویند «این از نظر روحی بیمار است» نمی‌گویند این عقل ندارد، برای چه؟ چون تعلیمات دینی ما غلط است. بعد یک عده‌ای هم آمدند به ما و شما گفتند «اینها نیروهای ارزشی هستند!» می‌دانید منظورشان چیست؟ می‌خواهند بگویند که شما ارزشی هستید ولی ما واقع‌بین هستیم. همان جریان نمایندۀ فرهنگ غرب، آمده است و می‌گوید «ما واقع‌بین هستیم اینها نیروهای ارزشی هستند!» و بعد هم اسم این نیروهای ارزشی را گذاشتند «اصول‌گرا» و اسم خودشان را گذاشتند «اصلاح‌طلب». یک دعوای مسخره راه انداختند و خیلی‌ها را فریب دادند.

منظورشان از اصول‌گرا چیست؟ می‌گویند: اینها یک‌سری ارزش‌ها دارند مثل «معاد و خدا و ولایت و یک‌سری مفاهیم بالا…» می‌خواهند همه‌‌چیز را فدای آن کنند، ولی ما واقع‌بین هستیم. درحالی‌که این دروغ محض است. البته این دروغ محض هم می‌گیرد چون ادبیات حوزه‌ای‌ها به قول حضرت امام نزدیک به ادبیات دانشگاه نشده است.

رهبر انقلاب: فواید عینیِ ولایت‌فقیه را برای مردم توضیح بدهید

مقام معظم رهبری در سال ۱۳۶۷ یعنی حدود ده سال بعد از آن کلام امام(ره) در دیدار با اعضای مجلس خبرگان این مطلب را بیان فرمودند: «اگر کسى مى‏خواهد واقعاً نقش مردم؛ نقش عینى، عملى، حسّاس باشد و مسألة ولایت‌فقیه یک مسألة حقیقتاً مردمى و حکومت الهى توأم بشود با جنبة مردمى باشد، باید… براى مردم تبیین کند، براى مردم بیان کند جاذبه‏ها را، چیزهایى که مردم را به شوق مى‏آورد، همچنانی که ما برای حج مردم را تشویق می‌کنیم، ترغیب می‌کنیم، تبیین می‌کنیم، احکام حج را می‌گوییم، فلسفۀ حج را می‌گوییم خیلی از غیرمعتقدین به حج را وادار به حج رفتن می‌کنیم، معتقد به حج رفتن می‌کنیم. (بیانات در دیدار اعضاى مجلس خبرگان ۱۵/۱۱/۱۳۷۶- برگرفته از کتاب: ولایت‌فقیه کانون عزت و افتخار، ج۴، ص۲۴۲)

خلاصه کلام ایشان را عرض کنم؛ می‌فرماید: در مسئلۀ نماز و مسئلۀ زکات هم فواید اینها را تشریح می‌کنیم و تبیین می‌کنیم که مردم وارد می‌شوند… وقتی که شما می‌خواهید یک‌کسی را دعوت بکنید، فواید عینی آن را توضیح می‌دهید. ولایت‌فقیه را هم همین‌جوری توضیح بدهید.

صدها کتاب برای اثبات حقانیت ولایت‌فقیه داریم اما در بیان «آثار اجتماعی ولایت‌فقیه» کتاب نداریم

می‌دانید چرا ولایت‌فقیه در این کشور غریب است؟ صدها کتاب دربارۀ ولایت‌فقیه نوشته شده است که حقانیت ولایت‌فقیه را اثبات می‌کند ولی الان که بیش از ده سال از این فرمایش رهبر انقلاب می‌گذرد که فرمود «آثار ولایت‌فقیه را توضیح بدهید، نمی‌خواهد مبانی‌اش را توضیح بدهید…» هنوز یک‌دانه کتاب دربارۀ ولایت‌فقیه نداریم که بگوید  «آثار اجتماعی ولایت‌فقیه چیست؟» چون ادبیات حوزه، ادبیات پرداختن به واقعیات و پرداختن به آثار نیست، ادبیات پرداختن به مبانی است. لذا یک فاصله‌ای ایجاد می‌شود. اصلاً عاشق ولایت‌فقیه شدن، دین هم نمی‌خواهد، مال هر دینی طرف باشد، اگر فواید و کارکرد ولایت‌فقیه به‌صورت عقلانی توضیح داده بشود، بی‌دین‌ها بلکه ضد‌دین‌ها هم به آن علاقه‌مند می‌شوند. منتها می‌دانید این در ادبیات حوزه نیست که این‌جوری توضیح بدهد.

رهبر انقلاب در ادامۀ کلام فوق می‌فرماید: «بسم‌الله اینجا جای نقش مردم است، وارد بشوند در این میدان، زیبایی‌های این مسئله را از نظر عقل بشر و منطق بشری تبیین کنند…» یک کتاب ولایت‌فقیه بیاورید که در آن آیۀ قرآن نیاورده باشد، در آن روایت نیاورده باشد، در آن مسائل عقیدتی و احکام نیاورده باشد، بلکه صرفاً از نظر عقل بشری توضیح بدهد. البته خیلی از علما اینها را بلد هستند اما دأب حوزه این نیست و در حوزه به این دانش نمی‌گویند، لذا این‌جوری کتاب نوشته نمی‌شود.

شهید صدر چه فرمود: گفت به قبر و قیامت و معاد واگذار نکن، سراغ مبدأ و معاد نرو، بگو دین امروز در زندگی‌ات چه کارکردی دارد؟ مقام معظم رهبری هم فرمود که بگویید مثلاً ولایت‌فقیه چه کارکردی امروز در زندگی مردم دارد؟ مردم این‌جوری حرکت می‌کنند. بعد خودشان توضیح می‌دهند و می‌فرمایند: امروز در دنیا در دموکراسی‌ترین کشورهای جهان یعنی کشورهایی که با همین دموکراسی غربی دارند اداره می‌شوند، مثل کشور آمریکا، نقش مردم و حضور مردم در ادارۀ کشور و هدایت کشور به قدر ایران نیست… اگر می‌خواهید بدانید، هست کتاب‌هایی و گزارش‌های بسیار روشن و روشن‌گری از آنچه که در انتخاب‌های حزبی در دنیای دموکراسی امروز دارد می‌گذرد، در همین دنیای دموکراسی غرب، تا ببینید آنجا واقعاً مردم نقشی دارند یا نه؟

اینها یعنی اینکه بروید واقع‌بینانه فرق دموکراسی و ولایت فقیه را بگویید، اصلاً به دین چه‌کار دارید؟ دین به این معنا که فقط اعتقادات و فقط مبانی را بخواهید برای مردم بگویید و فقط آثار قیامتی آن را بخواهید بگویید.

ما می‌خواهیم کشورمان اصلاً بدون بحث دین، الگوی آزادگی و انسانیت در جهان قرار بگیرد. شما الان اگر بهترین واکسن را تولید بکنید که اثرش قطعی باشد، همۀ دنیا از شما می‌خرند، کاری ندارند به اینکه شما مذهبی هستی، ریش گذاشتی یا نگذاشتی و… بنده عرض می‌کنم که استقلال از نظر روحی برای انسان لازم است، از نظر اجتماعی برای یک جامعه لازم است. این را ما باید چگونه تبیین کنیم؟ مثلاً از نظر فردی، به‌صورت روانشناسانه بیان کنیم که اگر کسی روحیۀ استقلال‌طلبی نداشته باشد، دچار روان‌پریشی است.

حالا دین چه‌کار می‌کند؟ دین از نظر روانی، تو را به یک تعادل می‌رساند. شب‌های بعد، این را توضیح خواهیم داد. می‌خواهیم راه رسیدن به استقلال را از نظر روانشناسی باهم صحبت کنیم، و قرآن و قیامت را در این بحث، به فرمودۀ شهید صدر و به فرمودۀ مقام معظم رهبری و به فرمودۀ امام، کنار بگذاریم.

حرف دینی‌ای که فایدۀ دنیایی نداشته باشد نداریم

چرا باید دین در جامعۀ ما غریب باشد؟ شهید صدر سال ۱۳۴۸ یعنی حدود پنجاه سال پیش می‌فرماید: دین را باید آثار واقعی دنیایی‌اش را برای مردم توضیح بدهید تا جذب بشوند…. خُب الان ما سر چه چیزی داریم جوش می‌زنیم؟ می‌گوییم این تورم نباید باشد، کارخانه‌ها نباید تعطیل باشد، مردم باید در رفاه زندگی کنند، اینها شاخص دین‌داری و حسینی بودن در جامعه است. غربی‌ها نباید به ما زور بگویند، ما باید از امتیازات‌مان در منطقه و جهان استفاده کنیم، دیگر چه می‌گویید؟ حرف دیگری نداریم بزنیم، حرف ما همین است. نماز و روزه و حجاب را هم می‌گفتیم، در واقع آنها هم برای رسیدن به همین‌جا است و این مسائل هم برای رسیدن به آنجا است. اینها لازم و ملزوم همدیگر هستند؛ ما حرف دینی‌ای که فایدۀ دنیایی نداشته باشد نداریم. یک روزی ما به اینجا خواهیم رسید.

برخی از رسانه‌های دروغ‌پرداز که بنده به آنها می‌گویم «بی‌بی‌سی‌چی‌های خبیث» سعی می‌کنند در جامعه اختلاف‌افکنی کنند.  یکی از اختلافات دروغینی که انداختند این است که می‌گویند: «یک عده‌ای دنبال واقعیت‌های اجتماعی هستند و به دین کاری ندارند و یک عده‌ای هم دنبال دین هستند (به عنوان فرمان‌های خدا) و به واقعیت‌های اجتماعی توجه نمی‌کنند!» درحالی‌که اصلاً دین به ما گفته است به واقعیت‌های اجتماعی توجه کنید، چرا دروغ می‌گویید؟!

اصلاً هرکسی دنبال واقعیت‌های اجتماعی و منافع مردم باشد، ما با او هیچ اختلافی نداریم. اینکه می‌گوییم باید به سمت استقلال برویم، این یک حرف انسانی است، همان‌قدر که حرف دینی است. ما می‌گویم استقلال مهم‌تر از آزادی است و این یک تجربۀ بشری است و البته نگاه دینی هم این را اقتضا می‌کند. ما می‌خواهیم خودمان را نجات بدهیم، ما دنبال منافع حقیقی انسان‌ها هستیم، ما نمی‌خواهیم درمانده بشویم، ما می‌خواهیم بهترین زندگی را داشته باشیم. امام‌حسین‌‌(ع) شهید شد که ما بهترین زندگی را داشته باشیم، شهدا همه دنبال همین بودند.

اولین اصل مدیریت، رعایت کرامت و عزت انسان است/ برای اینکه بچه‌ات درس‌خوان بشود، عزتش را لِه نکن!/ چرا تئاتر بازی‌کردن برای بچۀ‌ دبستانی لازم است؟

جمعه ، 2 ژوئن 2023 ۰ دیدگاه نوشته:mehdi

چرا انسان به مدیریت احتیاج دارد؟

  • قبل از اینکه انسان متوجه بشود که اراده و اختیار دارد، قبل از اینکه انسان متوجه بشود که می‌تواند از ابزار استفاده کند، قبل از اینکه انسان متوجه بشود که می‌تواند با دیگران ارتباط برقرار کند و در این ارتباط‌ها تأثیر بگذارد و تأثیر بپذیرد؛ یعنی در دورانی که مثلاً آغاز نوجوانی گفته می‌شود که انسان کم‌کم دارد متوجه دارایی‌ها و توانایی‌های خودش می‌شود و حتی قبل از این دوران، انسان باید با مدیریت آشنا بشود.
  • انسان باید بداند که «خواسته‌های خودش را باید مدیریت کند و روابطش را باید مدیریت کند و ابزار و امکانات را هم باید مدیریت کند» و الا انسان تبدیل می‌شود به یک موجود جذب‌شونده؛ یک موجودی که با ترس، منفعل می‌شود و به هر سو کشیده می‌شود.

یا مدیر هستی یا منفعل!/در فرهنگ غرب، رام و منفعل‌بودن یک امتیاز محسوب می‌شود

  • کلمه‌ای که در مقابل کلمۀ مدیریت می‌توان به‌کار برد، شاید کلمۀ منفعل‌بودن باشد. یا مدیر هستی یا منفعل! یکی از تفاوت‌های فرهنگ اسلام با فرهنگ غرب دقیقاً این است که در فرهنگ غرب، انسانِ رام و منفعل‌بودن یک امتیاز است. گاهی از اوقات احساس می‌شود که آموزش و پرورش ما هم می‌خواهد انسانِ رام و «منفعل» تربیت کند که این هم غلط است. یعنی این اثر تربیتی در فرایند تعریم و تربیت، غلبه دارد.
  • هرکسی باید مدیر باشد؛ اولاً خودش را مدیریت کند و در مرحلۀ بعد، دیگران را مدیریت کند. اتفاقاً این موضوع که انسان باید خودش را مدیریت کند، موضوعی است که در علوم انسانی به‌ویژه در روانشناسی خیلی به آن توجه کرده‌اند. در روانشناسی می‌گویند: کسی که خودش را مدیریت کرد توانمند می‌شود که روابطش را هم مدیریت کند و توانمند می‌شود که محیط را هم مدیریت کند و در زندگی‌اش موفق خواهد بود.

«مدیریتِ خود» یعنی اینکه گرایش‌های متفاوت خودمان را مدیریت کنیم

  • مدیریت‌کردن دیگران یعنی اینکه چند نفر آدم را مدیریت کنیم، اما مدیریتِ خود یعنی اینکه گرایش‌های متفاوت خودمان را مدیریت می‌کنیم. مدیریت در عالم خارج یعنی اهدافت را مدیریت کنی. وقتی انسان می‌بیند که اهداف متعدد و متنوعی دارد یا ابزار متنوعی دارد یا افراد متعدد یا ملاحظات متعددی وجود دارد، و بعد سعی می‌کند بین اینها ارتباط برقرار کند، این یعنی دارد مدیریت می‌کند.
  • «مدیریتِ خود» و اینکه انسان، خودش را مدیریت کند، یک اصطلاح نسبتاً رایج است و جزء نکاتی است که در علوم انسانی جدیداً به آن توجه کرده‌اند؛ از این جهت، باید به علوم انسانی تبریک بگوییم.

در «مدیریتِ خود» هم مثل مدیریت جامعه، نیاز به شناسایی توانایی‌ها و دارایی‌های خود داریم

  • همان‌طور که در مدیریت به معنای اجتماعیِ کلمه، شما نیاز به شناسایی امکانات دارید، در مدیریتِ خودتان هم نیاز به شناسایی امکانات، توانایی‌ها و دارایی‌های خودتان دارید.
  •  همان‌جوری که جدول «SWOT» را در مدیریت و برنامه‌ریزی راهبردی در نظر می‌گیرید، یعنی نقاط قوت، نقاط ضعف، تهدید‌ها و فرصت‌ها را درنظر می‌گیرید، همین را یک انسان هم باید برای خودش فهرست کند. نباید کسی بدون توجه به تهدیدها از خانه بیرون برود، نباید کسی بدون توجه به تهدید‌ها در خانه تنها بماند، نباید کسی بدون توجه به نقاط قوت خودش از خانه بیرون برود. چون ممکن است مثلاً چهار نفر به‌ظاهر موفق‌تر از خودش ببیند، و منفعل یا مرعوب بشود. نباید انسان بدون دیدن فرصت‌های خودش شروع کند به برنامه‌ریزی کردن! اگر فرصت‌ها را در نظر نگیری، مأیوس می‌شوی. همان اتفاق‌هایی که در مدیریتِ موفق جامعه می‌افتد، همان اتفاق‌ها در «مدیریت خود» می‌افتد.

یک مدیر خوب در مقابل هر حرفی، اول می‌گوید «بگذارید بررسی کنم»

  • من هرچیزی را خواستم، اول باید ببینم که الان وقتش هست این خواستۀ خودم را برآورده کنم یا نه؟ این یعنی مدیریت! یک مدیر خوب، وقتی پیشنهاد یا خواستۀ شما را-دربارۀ مسائل مربوط به مدیریتش- بشنود، اولین حرفی که می‌زند این است که «بگذارید من بررسی کنم»
  • امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «إِذَا تَفَقَّهَ الرَّفِیعُ تَوَاضَعَ» (غررالحکم/۴۰۴۸) تواضع یک کسی که رفعت و مقامی دارد، به این نیست که دستش را بگذارد روی سینه‌اش و مدام کرنش کند یا سرش را پایین بیاورد. وقتی همۀ مسائل را خوب بررسی بکند، یعنی تواضع کرده است، اما وقتی بررسی نکند و بدون بررسی تصمیم بگیرد، یعنی تواضع نکرده است و متکبرانه دارد مدیرت می‌کند.
  • در «مدیریتِ خود» هم همین‌طور است، وقتی خودت را مدیریت می‌کنی، هرچه دلت خواست اول باید بگویی «صبر کن بررسی کنم» اصلاً همین، یک قدم فوق‌العاده در مدیریتِ خود است.

مبارزه با هوای نفس، چیزی جز مدیریتِ خود نیست

  • مبارزه با هوای نفس هم چیزی جز مدیریت خود نیست، مبارزه با گرایش‌های بی‌ارزش چیزی جز مدیریت خود نیست و مدیریت خود، معنایش این نیست که ما به‌طور مطلق در مقابل لذت‌ها بایستیم، بلکه باید برنامه‌ریزی کنیم تا به بالاترین لذت‌ها را برسیم.
  • جامعه ظرفیت برخی از ادبیات اصیل دینی را ندارد، به‌خاطر اینکه جامعۀ ما به شدت تحت تأثیر عوام‌زدگیِ منحط فرهنگ غربی است لذا بعضی چیزها را نمی‌شود در جامعه گفت؛ با اینکه دربارۀ این موضوعات، حدیث و آیه هم وجود دارد.

مدیریت یعنی برنامه‌ریزی برای رسیدن به لذت خوب/ مدیریت یعنی «چگونه با رنج، برخورد کنیم؟»

  • مدیریت این نیست که فقط به لذت بگویی «دورباش کورباش»! مدیریت این است که برای رسیدن به لذتِ خوب برنامه‌ریزی کنی. در این زمینه، چه دستورات نابی در دین ما وجود دارد! منتها این فرهنگ غرب که همه‌چیز را به مسخره گرفته و نمی‌خواهد اصلاً کسی مدیریت کند و حتی فکر کند، محیط را خراب کرده است لذا خیلی از این حرف‌ها را نمی‌شود مطرح کرد.
  • مدیریت یعنی اینکه «من با رنج چگونه برخورد کنم؟» مثلاً در توصیه‌های اولیه برای فوریت‌های پزشکی در هنگام حوادث ناگوار، اولین توصیه این است که «خونسردی خودتان را حفظ کنید» این یک اصل مدیریتی است، درواقع معنایش این است که «رنج را باید مدیریت کنی»
  • کافی است آدم‌ها یاد بگیرند که در مواجهۀ با رنج، اول خونسردی خودشان را حفظ کنند! این قدم اول مدیریت است. بعداً چه‌کار کنیم؟ بی‌تاب نشو، جزع نکن، فزع نکن، آرام باش، شاید این رنج برایت مفید باشد.

بخشی از دین‌داریِ مرد وابسته است به اینکه با چه زنی ازدواج می‌کند/ مردان تحت تأثیر مربی‌گری مدبرانۀ زنان خود هستند

  • تا اینجا یک اجمالی را دربارۀ «مدیریت خود» بیان کردیم. حالا یک اجمال دیگر هم دربارۀ مدیریت خانواده بیان کنیم: مدیریت کلان خانواده طبیعتاً با مرد است، مدیریت داخل خانه-که مهم‌ترین بخش آن یعنی بحث تربیت، در همان مدیریت داخل خانه است- برعهدۀ خانم است؛ حتی تربیت مردش! بخشی از دین‌داریِ مرد وابسته است به اینکه با چه زنی ازدواج می‌کند.
  • مردان تحت تأثیر مربی‌گری مدبرانۀ زنان خود هستند، این را بر اساس کلام أمیرالمؤمنین(ع) می‌توان گفت. ایشان دربارۀ  حضرت زهرا(س) می‌فرماید: «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى طَاعَةِ اللَّه‏» (مناقب آل‌ابیطالب(ع)/۳/۳۵۶) ایشان کمک بسیار خوبی است برای بندگی خدا! یعنی زن خوب کلاً این‌گونه است، نه اینکه حضرت زهرا(س) فقط این‌طور باشد، البته حضرت زهرا(س) در اوج است. هرچند ما بگوییم که علی‌بن‌ابیطالب(ع) نیازی به مدیریت و تربیت‌شدن توسط حضرت زهرا(س) ندارد ولی این‌قدر این قصه مهم است که امیرالمؤمنین(ع)  به صراحت بیان می‌کند، می‌فرماید فاطمۀ من، خوب کمکی است برای اینکه من بروم خدا را بندگی کنم. ببینید چقدر زیباست!

بخش‌های حساس‌تر مدیریت در خانواده با زن است

  • به هیچ‌وجه مدیریت از زن سلب نمی‌شود بلکه بخش‌های حساس‌تر مدیریت در خانواده با او است، و اینکه مدیریت کلان با مرد هست، هیچ فضیلتی برای مرد محسوب نمی‌شود. آیۀ قرآن می‌فرماید: «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْن‏» (نساء/۳۲) موقعیت‌های همدیگر را تمنا نکنید، هرکسی در موقعیت خودش، شروع کند به کارکردن و سعی‌کند کار خودش را قشنگ اجرا کند.

بچه اگر از کودکی، مدیریت را یاد بگیرد، نقش‌پذیری را هم می‌آموزد

  • بچه اگر از همان دوران کودکی، مدیریت را یاد گرفته باشد، نقش‌پذیری را هم یاد می‌گیرد، بچه‌ها باید در گروه شروع کنند به فعالیت‌کردن و تقسیم کارکردن باهمدیگر و هر دفعه یک نقشی را بپذیرند. لذا تئاتر بازی‌کردن برای بچه‌های دبستانی فوق‌العاده ضروری و لازم است.
  •  بچه‌ها باید تئاتر بازی کنند. نگویید «مگر اینها می‌خواهد هنرپیشه بشوند؟!» به هنرپیشگی چه ربطی دارد؟ مگر وقتی بچه‌ها در حیاط مدرسه توپ‌بازی می‌کنند، می‌خواهند بروند فوتبالیست بشوند یا عضو تیم‌ملی بشوند؟ اکثرشان می‌خواهند بروند مهندس یا دکتر یا طلبه و.. بشوند اما توپ‌بازی هم دارند می‌کنند، پس چرا توپ‌بازی می‌کنند؟

چرا تئاتر بازی‌کردن برای بچۀ دبستانی لازم است؟

  • اگر بچه‌ها تئاتر بازی کنند، ارزشش خیلی بالاتر از توپ‌بازی است. وقتی کسی تئاتر بازی کرد، یعنی یک نقشی پیدا می‌کند که در این نقش، یک رفتاری را انجام می‌دهد و بعد، کارگردان به او می‌گوید: «حالا از این نقش بیرون بیا و برو توی نقش بعدی!» او هم می‌رود توی نقش بعدی و دوباره یک نقش دیگر را تجربه می‌کند. آن‌وقت اگر از یک طلبه‌ای مثل بنده  بخواهند که برای این بچه‌ها دربارۀ نماز صحبت بکنم، من یک جلسه می‌روم به آنها می‌گویم: «بچه‌ها وقتی که رفتید سر نماز، حس عبد بگیرید!» بچه‌هایی که تئاتر بازی کرده‌اند، توان درک این حرف را دارند اما آن بچه‌ای که تئاتر بازی نکرده است، اصلاً نمی‌فهمد اینکه «حس عبد بگیرید» یعنی چه؟ آن‌وقت شما چطور می‌‌خواهید این را به بچه بفهمانید؟!
  • بچه باید نقش بپذیرد! حتی خوب است که بچه‌ها بتوانند در یک تئاتر، چندبار نقش عوض کنند و دوباره اجرا کنند؛ مثلاً یک‌بار نقش پدر، یک‌بار نقش پسر، یک‌بار نقش معلم و… بعد ببینند چطوری توی نقش خودشان قرار می‌گیرند؟ البته این بچه‌ها اکثراً بنا نیست در حد تیم ملی، بازیگر بشوند! یعنی بنا نیست حرفه‌ای به این کار ادامه بدهند و ما هم نمی‌‌خواهیم در کار بازیگرها و تئاتری‌ها و سینمایی‌ها دخالت کنیم! این بچه همان‌طوری که در حیاط مدرسه فوتبال بازی می‌کند، دارد تئاتر هم بازی می‌کند ولی برایش مفید‌تر است از اینکه دنبال یک توپ قل‌قلی بیفتد و به نتیجۀ خاصی هم نرسد!
  • به‌جای فوتبال، ورزش‌های خیلی بهتری هم وجود دارد که طبیعتاً بنده کوهنوردی را پیشنهاد می‌کنم. البته در فوتبال هم یک کار جمعی وجود دارد که در آنجا نقش‌پذیری-به یک نوعی- هست، منتها به‌هیچ‌وجه اثرش به اندازۀ نقش‌پذیری در تئاتر نیست.

ما در جریان مدیریت، نقش‌پذیری را هم تمرین می‌کنیم

  • ما در جریان مدیریت، نقش‌پذیری را هم تمرین می‌کنیم، وقتی نقش‌پذیری را تمرین کردیم و بعد به یک محیطی رفتیم که یک‌کسی مدیر بود، از او می‌پذیریم که مدیریت کند، چون می‌دانیم که «او الان مدیر است و یک مدیر هم باید همین رفتارها را انجام بدهد و من الان کارمند هستم…» یا اگر خود ما مدیر شدیم، می‌دانیم با کارمندهای خودمان چگونه باید برخورد کنیم.
  • آموختن مدیریت یک توامندی فوق‌العاده است، در خانه مدیریت کلان برعهدۀ مرد است و مدیریتی که داخل خانه هست، برعهدۀ خانم است. در واقع به تعبیری که از منابع دینی پیدا کرده‌ایم-و اخیراً این تعبیر را برخی از اندیشمندان علوم انسانی هم گفته‌اند- این است که «مدیریت عاطفی در خانه با زن است»

اینکه مدیریت عاطفی با زن است؛ یعنی بر مرد هم مدیریت دارد

  • اینکه در خانه مدیریت عاطفی با زن است، یعنی بر مرد هم مدیریت دارد. عده‌ای به دیدن امام‌حسین‌(ع) آمدند و دیدند که حضرت در خانه‌اش، پرده و پُشتی گذاشته است، گفتند: وضع خانۀ شما خیلی پررونق شده، درحالی‌که خانۀ پدر شما خیلی زاهدانه‌تر بود. حضرت فرمود: همسرم این‌طوری دوست دارد (امام صادق(ع): دَخَلَ قَوْمٌ عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع فَقَالُوا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ نَرَى فِی مَنْزِلِکَ أَشْیَاءَ نَکْرَهُهَا وَ إِذَا فِی مَنْزِلِهِ بُسُطٌ وَ نَمَارِقُ فَقَالَ ع إِنَّا نَتَزَوَّجُ النِّسَاءَ فَنُعْطِیهِنَّ مُهُورَهُنَّ فَیَشْتَرِینَ مَا شِئْنَ لَیْسَ لَنَا مِنْهُ شَیْ‏ءٌ ؛کافی/۶/۴۷۶) در اینجا می‌توان گفت که خانم امام‌حسین(ع) دارد ایشان را مدیریت می‌کند
  • یک کسی به دیدن امام باقر‌(ع) آمد و دید که ایشان تقریباً لباس قرمز پوشیده است، گفت: چرا این لباس قرمز رنگ را پوشیده‌اید؟ حضرت فرمودند: این رنگ را خانمم دوست دارد؛ من هم برای داخل خانه پوشیدم، برای بیرون که نپوشیدم. (دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع وَ عَلَیْهِ مِلْحَفَةٌ حَمْرَاءُ جَدِیدَةٌ شَدِیدَةُ الْحُمْرَةِ…؛ کافی/۶/۴۴۷) یعنی خانم می‌گوید من این را دوست دارم و دارد رفتار مردش را مدیریت می‌کند و مردش هم امام معصوم است! از نظر معنوی، یک همسر خوب می‌تواند کمک خوبی برای بندگی خدا باشد «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى طَاعَةِ اللَّه‏» از نظر زندگی عادی هم این مدیریت را توسط خانم در خانه می‌بینید.

گاهی مرد و زن باهم، بچه‌ها را مدیریت می‌کنند

  • وقتی می‌گوییم «مدیریت در خانه» فقط مقصودمان مدیریتِ مرد نیست، ضمن اینکه گاهی مرد و زن باهم، بچه‌ها را مدیریت می‌کنند. شاید یکی از حکمت‌ها یا دلائل اینکه مرد و زن باید دو نفر باشند تا بچه داشته باشند، به‌خاطر این باشد که اصلاً تربیت بچه با تئاتر خیلی بهتر ممکن است! این مامان و بابا نقش بازی می‌کنند و این بچه تربیت می‌شود!
  • مثلاً اگر خانواده‌ای فقط یک فرزند دارند و پدر و مادر می‌بینند که بچه‌‌شان قُدبازی در می‌آورد و عذرخواهی بلد نیست، می‌توانند یک برنامه‌ای بین خودشان بگذارند و باهمدیگر، نقشِ عذرخواهی‌کردن را جلوی بچه، بازی کنند. مثلاً این خانم مدام به آقا می‌گوید «من معذرت می‌خواهم، واقعاً معذرت می‌خواهم» او هم می‌گوید «خُب اشکال ندارد، من بخشیدم» دوباره چند دقیقه دیگر، آقا می‌گوید «واقعاً من معذرت می‌خواهم…» این بچه یک‌بار به پدر نگاه می‌کند و یک‌بار به مادر نگاه می‌کند و می‌بیند که اینها چقدر از همدیگر عذرخواهی می‌کنند! یکی دو هفته بعد، کم‌کم خودش هم شروع می‌کند به عذرخواهی کردن.

پدر و مادر با همدیگر، نقش بازی می‌کنند و رفتار بچه را مدیریت می‌کنند

  • یعنی گاهی پدر و مادر با مشارکت همدیگر، نقش بازی می‌کنند و رفتار بچه را مدیریت می‌کنند. البته بهترین شیوۀ تربیت بچه این است که بچه‌های دیگری هم  در این خانواهد باشند و بعد در درگیری بین بچه‌ها و اتفاق‌هایی که در خانه می‌افتد، بچه‌ها خود به‌خود خیلی چیزها را یاد می‌گیرند. وقتی در یک خانواده چندتا بچه باشند و بچه‌ها ببینند که مادر یا پدر دارند برنامه‌ها و خواسته‌های بچه‌ها را مدیریت می‌کنند، کم‌کم خودشان هم مدیریت را یاد می‌گیرند.
  • البته بعضی‌ها کلاً مدیریت‌گریز هستند، آنها لابد با سگ و گربه زندگی می‌کنند. چون بالاخره مدیریت‌کردن آدم، کار سختی است و آنها می‌خواهند از این سختی فرار کنند، لذا به‌سراغ برخی حیوانات می‌روند.
  • وقتی از مدیریت در خانواده صحبت می‌کنیم، هم مدیریت مرد را می‌گوییم و هم مدیریت زن را. البته نسبت این دوتا مدیریت باهمدیگر بحث بسیار مفصلی دارد که الان نمی‌خواهیم به آن بپردازیم، فقط به همین جمله اکتفا می‌کنیم که «مدیریت کلان خانواده با مرد است و مدیریت داخل خانه و مدیریت عاطفی با زن هست» این یک تقسیم مدیریتی است که به‌جای خودش محفوظ است. ولی هردوی اینها مدیر هستند، هردوتا باید رفتار خودشان و روابط‌شان و اتفاق‌هایی که در خانه می‌افتد را مدیریت کنند و البته در این زمینه، ما در جامعه‌مان ضعف زیاد داریم.

برای مدیریت جامعه لااقل دو سطح قائلیم:

  •   تا اینجای بحث؛ «مدیریت خود» و «مدیریت خانواده» را یک‌مقدار توضیح دادیم و فقط یک بخش دیگر می‌ماند که «مدیریت جامعه» است. برای مدیریت در جامعه هم لااقل دو سطح قائل هستیم (البته در اینجا صرفاً در حد بحث خودمان این تقسیم‌بندی را مطرح می‌کنیم و الا بحث مدیریت، خودش به یک دورۀ کارشناسی ارشد و دکترا نیاز دارد)
  • مدیریت جامعه، لااقل دو سطح دارد: «مدیریت سازمان‌ها و نهادها و…» مثلاً مدیر یک مدرسه، مدیر یک دانشگاه، مدیر یک اداره، مدیر یک کارخانه و… یکی دیگر هم مدیریت‌های کلان اجتماعی است که اصطلاحاً ممکن است به مدیرانش بگویند «مقامات سیاسی»؛ مثلاً استاندار، رئیس‌جمهور، رهبر، نمایندۀ مجلس و…وقتی از «مدیریت در جامعه» صحبت می‌کنیم، هر دو نوع یا هر دو سطح این مدیریت را در نظر می‌گیریم.

مدیریتِ خود، مدیریت خانواده و مدیریت جامعه، اصول مشترکی دارند

  • راز این بحث و گفتگوی ما دربارۀ مدیریت، این است که «اصول مشترکی» وجود دارد برای مدیریت خود، مدیریت خانواده و مدیریت جامعه (در هر دو سطح).
  • اولین اصل مهم در مدیریت چیست؟ بگویید اولین و مهم‌ترین آسیب مدیریت چیست، تا بنده بگویم اولین اصلی که در مدیریت باید رعایت بشود چیست؟ اولین لطمه‌ای که در جریان مدیریت، به انسان‌ها یا جامعۀ انسانی وارد می‌شود چیست که معمولاً کسی حواسش به آن نیست؟
  • وقتی به یک کسی چاقوی تیز می‌دهند و می‌گویند «این میوه را پوست بکن یا این پیاز را خرد کن» اولین چیزی که  می‌گویند این است که «مراقب باش دستت را نبری؛ این چاقو خیلی تیز است!» اولین ضرری که چاقو می‌تواند بزند، این است که ممکن است دست آدم را ببرد، لذا اولین توصیه این است که «مواظب باش، این چاقو دستت را نبرد»

اولین اصل در مدیریت، رعایت کرامت و عزت انسان است

  • مدیریت در واقع یک‌جور قدرت، یک‌جور برتری، یک‌جور اختیار برای اداره‌کردن، پدید می‌آورد و این هم اجتناب‌ناپذیر است، نمی‌شود که انسان‌ها بدون مدیریت، باهم زندگی کنند. اولین آسیب مدیریت، همان چیزی است که اولین توصیه یا اولین اصل مدیریت را شکل می‌دهد و آن «رعایت کرامت و عزت انسان» است.
  • آقایی که مدیر شده‌ای، می‌خواهی چه‌کار کنی؟ مثلاً می‌گوید: «می‌خواهم کارخانه‌ام این تولید را داشته باشد…» خُب یک‌وقت به‌خاطر اینکه کارخانه‌‌ات این تولید را داشته باشد، کارگر را له نکنی؛ عزت و کرامت او را لِه نکنی! از این کارگرها، هرجوری استفاده نکنی تا به‌هر قیمتی کارِ کارخانه‌ات راه بیفتد!

در مدیریت جامعه هم اولین اصل، حفظ کرامت و عزت مردم است

  •  آقای سیاست‌مدار! یک‌وقت برای اینکه جامعه را به هدفی که مد نظر داری-که نمی‌دانم هدفت خوب است یا بد- برسانی، عزت جامعه و کرامت انسان‌ها را از بین نبری! باید عزت و کرامت مردم را حفظ کنی!
  • اگر یک‌کسی رفت برای انتخابات کاندیدا شد، اما در جریان کاندیداتوری، تبلیغات و سبک برخوردش یک‌جوری بود که عزت جامعه و عزت مردم را لکه‌دار می‌کرد، او شایستگی حضور در مدیریت کلان جامعه را ندارد. مثلاً کاندیدایی که خیلی راحت می‌ایستد و تخریب می‌کند، دروغ می‌گوید و عین بی‌بی‌سی خبیث رفتار می‌کند، این فرد باید از جریان انتخابات کنار گذاشته شود؛ تعارف که نداریم! چرا؟ برای اینکه عزت جامعه را حفظ نکرده است!
  •  بالاخره در هر سطحی از مدیریت، اصل اول «به هدف رسیدن» نیست که مدیران معمولاً مد نظرشان است، بلکه اصل اول، حفظ کرامت و عزت انسان است. رسول خدا(ص) و ائمۀ هدی(ع) در جریان مدیریت جامعه، این اصل را رعایت می‌کردند. حالا اگر خواستی این اصل را رعایت کنی، اما ضربه خوردی یا مسخره‌ات کردند، تکلیف چیست؟ اشکالی ندارد، کمااینکه نمونه‌هایش در زندگی انبیاء و اولیاء وجود دارد.

در خانواده هم اصل اول مدیریت، حفظ کرامت و عزت است

  • حالا ببینیم در خانواده، اصل اول مدیریت چیست؟ پدر و مادر عزیز، شما که می‌خواهی بچه‌ات را مدیریت کنی. بعضی‌ها کرامت و عزت بچه‌های‌شان را رعایت نمی‌کنند و می‌خواهند به هر قیمتی که شده، بچه‌شان در فلان رشتۀ کنکور برود قبول بشود! این‌طوری که درست نیست. بعضی‌ها بچه‌شان را می‌سوزانند، بچه‌شان را پنهان‌کار می‌کنند، بچه‌شان را ذلیل می‌کنند، برای اینکه به نتیجۀ خاصی در اهداف تربیتی برسند، درحالی‌که نباید این کار را بکنید! اگر می‌خواهید بچه شما نمازخوان بشود، باید با حفظ کرامت باشد، اگر می‌خواهد درس‌خوان بشود، با حفظ کرامت باشد، هر افتخاری را برای خانواده می‌خواهد تأمین بکند، باید با حفظ کرامت بچه باشد.
  • شاید بگویید: «اینکه جزء اصول تربیت است!» بله، طبیعتاً بخشی از مدیریت در خانواده، بحث تربیت است؛ کمااینکه «مدیریت خود» هم درواقع همان خودسازی است.

در «مدیریتِ خود» هم اولین اصل، رعایت عزت و کرامت است

  •  اگر خواستی خودت را مدیریت بکنی، اولین اصلی که باید در نظر بگیری همان «عزت» است! مگر در مدیریتِ خود، اولین ضرری که ممکن است به آدم برسد، عزت است؟ بله!
  • شما در مدیریت یک مدرسه، چندتا دانش‌آموز را داری مدیریت می‌کنی، در مدیریت خانه هم، چند نفر را داری مدیریت می‌کنی، در مدیریت کارخانه هم یک عده کارگر را مدیریت می‌کنی در مدیریت جامعۀ کلان‌تر هم به شرح ایضاً. اما در مدیریت خودت داری چه‌کار می‌کنی؟ در مدیریت خودت، چندتا «خواسته» را داری مدیریت می‌کنی. اگر به حرف شرترین و شلوغ‌کننده‌ترین خواسته‌های خودت گوش بدهی، آنها ذلیلت می‌کنند.
  • هر موقع خواستی هر خواسته‌ای را جواب بدهی، اول به آن بگو: «من نباید ذلیل بشوم» شما این حرف را ببرید پیش علمای اخلاق، اساتید عرفان یا کسانی که همۀ کتاب‌‌های تهذیب نفس و تزکیۀ نفس را خوانده‌اند، بگویید: «آیا این لااقل جزء اولین‌ها هست یا نه؟» اینکه «عزت و کرامت خودت را حفظ کن!»
    •  امام صادق(ع) می‌فرماید: «ما مَا أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ» (کافی/۲/۳۲۰) چقدر زشت است برای انسان مؤمن که یک میلی داشته باشد که این میل، او را ذلیلش بکند.
  • مادرها وقتی می‌خواهند بچه‌های‌شان را باحیا بار بیاورند چه‌کار را می‌کنند؛ مثلاً وقتی می‌خواهند به مهمانی بروند، به بچه می‌گویند: «اگر به میوه یا شیرینی خیلی میل پیدا کردی که بخوری، آبروی ما را نبری! بگذار من خودم به تو می‌دهم، یا صبر کن خودِ میزبان تعارف کند…» این خیلی مهم است که شما بتوانی بچه‌ات را مدیر بار بیاوری برای کنترل نفسش؛ این یعنی همان «مبارزه با هوای نفس» که گفته می‌شود.

مهم‌ترین عامل بازدارنده برای حفظ کرامت و عزت نفس «حیا» است

  •  یکی از عوامل بازدارنده «حیا» است؛ حیا مهم‌ترین عامل بازدارنده برای حفظ کرامت نفس و عزت نفس است. اگر خواستی خودت را مدیریت کنی، اول عزت نفس خودت را رعایت کن و بعدش به حرف‌های دوست‌داشتنی‌ها و دل‌بخواهی‌های خودت گوش کن. کسی که نتواند با رعایت این اصل (رعایت عزت و کرامت نفس) خودش را مدیریت کند، پس‌فردا در جامعه اگر او را رئیس کارخانه‌ای بگذارید، نمی‌تواند در یک کارخانه هم مدیریت صحیح انجام بدهد.
  • اگر خواستید خودتان را مدیریت کنید، عزت نفس خودتان را-به‌عنوان یک اصل اولیه- نگه دارید. دربارۀ «عزت نفس در زندگی فردی» خیلی می‌شود مثال زد؛ مثلاً کسی که دروغ می‌گوید خودش را پیش خودش ذلیل کرده است. تو حق نداری خودت را پیش خودت ذلیل بکنی! این‌قدر اثرات بدی دارد که اگر روی مغزت سنسور بگذارند، آثارش را نشان می‌دهد، حتی روی جسمت و روی قیافه‌ات هم آثارش را نشان می‌دهد، چون خودت می‌فهمی کار بدی کرده‌ای! یک مملکتی در درون ما هست! لذا اگر چندتا سنسور بگذارند، خیلی راحت می‌توانند بفهمند که طرف دروغ می‌گوید، چون او دارد خودش را داغون می‌کند و آثارش معلوم می‌شود.

هیچ گناهی را بدون استغفار رها نکنید و الا خرابی‌اش در وجودتان می‌ماند

  • استغفار پیش پروردگار عالم یکی از آثار بسیار مهمش این است که می‌گوید «تو خودت را پیش خودت ذلیل و داغون کرده‌ای، اما بیا پیش من استغفار کن، من دوستت می‌دارم و به تو احترام می‌گذارم تا این خرابکاری‌ات جبران بشود» پس نگذار این گناه بماند. هیچ گناهی را بدون استغفار رها نکنید و الا خرابی‌اش در وجودتان می‌ماند.
  • باید خود را مدیریت کرد و در مقام مدیریتِ خود، عزت نفس انسان حفظ می‌شود. حالا فرهنگ غرب دارد چه‌کار می‌کند؟ یکی از کارهایی که می‌کند این است که می‌گوید «هیچ چیزی بد نیست، خودت را خلاص کن! این کار که مغایر عزت نفس نیست! آن هم مغایر عزت نفس نیست…» البته اندیشمندان غربی هم کم‌کم دارند از این حرف برمی‌گردند و می‌گویند «این کار که مخالف عزت نفس است… با آن کار، روحش داغون می‌شود و…»

«حیا» یکی از جلوه‌های رعایت عزت نفس است

  • در مقام مدیریتِ خودمان، رعایت اصل عزت نفس واقعاً یک اصل کلیدی است، رعایت اصل عزت نفس، یکی از جلوه‌هایش در حیا است. رسول خدا(ص) فرمود: یک حرفی از انبیاء گذشته باقی مانده که تبدیل شده است به ضرب‌المثل و همۀ اقوام بلد هستند، من هم آن را می‌گویم: «إِذَا لَمْ تَسْتَحْیِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ» اگر حیا نداری دیگر هرکاری دلت می‌خواهد انجام بده! در این‌صورت منِ پیغمبر هم برایت کاری نمی‌توانم بکنم. (لَمْ یَبْقَ مِنْ أَمْثَالِ الْأَنْبِیَاءِ إِلَّا قَوْلُ النَّاسِ إِذَا لَمْ تَسْتَحْیِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ؛ امالی‌صدوق/۵۱۰)
  • در روایت دارد؛ نهایتِ حیاء این است که آدم از خودش خجالت بکشد! (غَایَةُ الْحَیَاءِ أَنْ یَسْتَحْیِیَ الْمُؤْمِنُ مِنْ نَفْسِه‏؛ ۶۳۶۹) در مدیریت می‌دانید که حساب‌کتاب و محاسبه و کنترل، یکی از اصول یا اقدامات بسیار مهم مدیریتی است، جالب اینجاست که در بحث «مدیریتِ خود» هم می‌بینید که فرموده‌اند: «حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا» (غررالحکم/۴۷۴۱)
  •  همان‌طور که مدیریت بیرونی، بدون حساب‌کتاب اصلاً امکان ندارد در «مدیریتِ خود» هم باید حساب و کتاب کنیم، در مدیریت خانواده هم همین‌طور است؛ یعنی اینها یکی است. وقتی یگانگیِ اینها را دیدیم، دیگر در حد و اندازه‌های کلان هم سیاست و دیانت را از هم جدا نمی‌دانیم، آن‌وقت هر کسی را سیاست‌مدار یا مدیر نمی‌کنیم، بلکه می‌بینیم او خودش را کجا ساخته است؟ آیا «مدیریتِ خود» را درست انجام داده است که حالا بخواهد دیگران را مدیریت کند؟

به ما گفتند نیروهای «ارزشی» که به خودشان بگویند «واقع‌بین!»

  • اینها بحث ارزشی نیست، إن‌شاءالله شما به زودی خواهید دید که اینها یک‌روزی به بحث‌های فنیِ اجتماعی تبدیل می‌شود و دیگر به این حرف‌های بیهوده‌ای که از ادبیات غرب آمده است توجهی نمی‌کنیم؛ مثلاً بحث بر سرِ «ارزش‌ها» و «واقعیت‌ها»! به ما گفتند نیروهای «ارزشی» که به خودشان بگویند «واقع‌بین!» و الا قصدشان این نبود که به ما احترام بگذارند! ما هم گفتیم «ارزش که چیز خوبی است پس ما نیروهای ارزشی هستیم!» نخیر؛ ما نیروهای واقع‌بین هستیم.
  • در اسلام هم هرچه داریم، همه‌اش واقعیت است. بزرگ‌‌ترین واقعیت، خود خداست، تقرب به خدا بزرگ‌ترین منفعت را ایجاد می‌کند و اینها همه واقعیت است. اصلاً ارزش چیست که برخی می‌گویند «ما باید ارزش‌ها را پاس بداریم!» یا «ارزش‌های اخلاقی را پاس بداریم!» ما یک سلسله واقعیت‌ها داریم، مثلاً اینکه شما وقتی دروغ می‌گویید به‌صورت فیزیولوژیک، روی شما اثر دارد، در آینده‌ات هم اثر وضعی دارد، خدا را هم از خودت غضبناک کرده‌ای! خُب اینها همه‌اش واقعیت است، چرا می‌گویید «راست و دروغ، ارزش است»؟! چرا می‌گذارید یک عده‌ای از زیر این واقعیت‌ها فرار کنند و بگویند «حالا ما زیاد ارزشی نیستیم!» نخیر، شما واقع‌بین نیستی! اینها واقعیت‌هایی است که ما باید با آنها درگیر بشویم، و در بین این واقعیت‌ها، واقعیت‌های ضررزننده را کنار بزنیم و واقعیت‌های سودرساننده را جلو بیاوریم.

در خانواده «کرامت» حرف اول را می‌زند / در خانواده، ادب مقدم است بر محبت!

  •  در «مدیریتِ خود» کرامت یک اصل است، در مدیریت خانواده هم کرامت یک اصل است. حالا یک‌مقدار به مدیریت خانواده می‌پردازیم. در خانواده، کرامت حرف اول را می‌زند؛ یعنی کرامت و عزت نفس در خانواده مقدم بر محبت است، یعنی ادب واجب‌تر از محبت است!
  • اکثر دستورات اسلام، حداقل‌ها را تضمین می‌کند که تخطی نکنیم. شرعیات تنظیم‌کنندۀ آداب است. لذا رسول خدا(ص) وقتی می‌خواهد بفرماید که من علی‌بن‌ابیطالب را بر اساس دین بار آورده‌ام، می‌فرماید: «علیٌّ أدیبی» علی‌ ادب‌شدۀ من است «أَنَا أَدِیبُ اللَّهِ وَ عَلِیٌّ أَدِیبِی‏» (مکارم‌الاخلاق/۱۷) ادب یعنی آن حداقل‌هایی که «دوست داری یا دوست نداری» باید رعایتش بکنی. در خانواده ادب مقدم است بر محبت! کرامت انسان‌ها باید حفظ بشود.
  • می‌فرماید: «أَکْرِمُوا أَوْلَادَکُمْ وَ أَحْسِنُوا أَدَبَهُم‏» (مکارم‌الاخلاق/۲۲۲) اکرام کنید بچه‌های خودتان را و خوب آنها را مؤدب بار بیاورید. پس محبت چه می‌شود؟ محبت مرحلۀ دوم است. اگر شما محبت را جای ادب بگذاری، می‌دانی چه اتفاقی می‌افتد؟ این فرد وقتی محبت نداشت، فحش و ناسزا می‌دهد! وقتی محبت نداشت بی‌اعتنایی می‌کند، قهر می‌کند و رفتار زشت انجام می‌دهد!

در خانه، محبت اول نیست، بلکه آرامش اول است!

  • وقتی محبت را جای ادب بگذاری، چون محبت نوسان دارد (کم و زیاد دارد) وقتی به یک کسی بیشتر علاقه‌مندتر می‌شود، به او ابراز محبت می‌شود و تبعیض ناروا در خانه می‌آید. در خانه، محبت اول نیست، بلکه آرامش اول است! «و مِن آیاته» از آیات الهی این است که از نفس شما یک زوجی برای شما آفرید؛ برای مرد زن، برای زن مرد، «لِتَسکُنوا إلیها» تا کنار او آرامش پیدا کنی (نه اینکه در کنار او عشق و عاطفه پیدا بکنی!) آرامش با احترام است، آرامش با این است که «این هیچ‌وقت به من توهین نمی‌کند، هیچ‌وقت عیب من را پشت سر من نمی‌گوید، هیچ‌وقت من را خراب نمی‌کند، هیچ‌وقت به من خیانت نمی‌کند» هدف تشکیل خانواده، اول آرامش است، آرامش هم با ادب است، ادب یعنی همین کرامت نفس و همین عزت.
  • وقتی در یک خانواده افراد در کنار همدیگر قرار گرفتند اصل اول، ادب است، اما خیلی‌ها مدام می‌گویند: «با محبت، همدیگر را دوست داشته باشید» اولاً دوست‌داشتن که زوری نمی‌شود! ثانیاً «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً» (نهج‌البلاغه/حکمت ۳۱۲) گاهی آدم دوست ندارد، گاهی آدم دوست دارد. قلب انسان این‌گونه است؛ چیزهایی را که دوست دارد، بعضی وقت‌ها زیاد خوشش نمی‌آید. شما امام حسین(ع) را دوست دارید؛ یک شب گریه می‌کنید، یک شب گریه نمی‌کنید. اما هرشب به هیئت می‌روی و می‌گویی «بی‌ادبی است اگر نروم! ماه محرم است…»

ادب یعنی احترام و احترام یعنی رعایت اصل کرامت نفس

  •  ادب یعنی احترام و احترام یعنی رعایت اصل کرامت نفس. من باید احترام بچه‌ام را حفظ کنم، احترام همسر باید حفظ بشود، احترام نباید از بین برود. عاق والدین شدن به‌خاطر دوست نداشتن بابا و مامان نیست؛ ممکن است یک کسی بابا و مامانش را دوست نداشته باشد، ولی اگر هم دوست ندارد، بی‌ادبی نباید بکند، چون اصل کرامت و اصل حرمت انسان، اصل اول است.
  • مثلاً یک‌وقت ممکن است مامان در خانه ناراحت شده باشد، ولی باید زبان خودش را کنترل بکند. فضیلت زن در «حسنُ التَبَعُّل» است؛ یعنی خوب شوهرداری کردن (جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّل؛ نهج‌البلاغه/ حکمت۱۳۶) شوهرداری کردن برای زن‌ها سخت است، چرا؟ برای اینکه آقایان نوعاً یک‌مقدار شلختگی دارند و دقت در جزئیات نمی‌کنند، یک‌مقدار هم بی‌عاطفه هستند، یک‌مقدار هم کج سلیقه و بی‌ذوق هستند، لذا کفر این خانم را در می‌آورند و این خانم، باید او را تحملش کند. می‌فرماید: «جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّل» (نهج‌البلاغه/ حکمت۱۳۶) شما نمی‌خواهد جهاد بروی با صدام بجنگی، صدام تو همین شوهر محترم تو است، او را رعایتش کن!
  • «حسنُ التَبَعُّل» خوب شوهرداری کردن است. خُب اگر زن، بی‌ادب باشد، تا رفتار غلطی دید، شمشیرِ اخم را می‌کشد و در قلب او می‌زند. بچه هم این رفتارها را می‌بیند و می‌گوید «وای، چه مادر میرغضبی!» این بچه معمولاً خوب بار نمی‌آید. گاهی اوقات وقتی خانم ناراحت می‌شود، زبان را باز می‌کند به نیش و کنایه!
  • روانشناس‌ها در این‌باره یک حرفی زده‌اند و ائمۀ هدی‌(ع) هم کلامی دارند که خیلی شبیه هم است. روانشناس‌ها به خانم‌ها توصیه می‌کنند که وقتی آقای‌تان به خانه آمد، تا ده دقیقۀ اول (یا بیست‌ دقیقۀ اول) هیچ حرف منفی‌ای نزن، هیچ خواسته‌ای را مطرح نکن، حرف‌های منفی را کنار بگذار؛ هیچی عیبی نگیر، هیچ انتقادی نکن و… اهل‌بیت(ع) هم به خانم‌ها فرموده‌اند: همان اول که آقا به خانه آمد، اظهار عشق کن. (وَ أَنْ‏ تَسْتَقْبِلَهُ عِنْدَ بَابِ بَیْتِهَا فَتُرَحِّبَ بِهِ؛ مکارم‌الاخلاق/۲۱۴) اگر زن این‌طوری برخورد کند، طبیعتاً مرد خیلی آرام می‌شود. این‌طور نباشد که همان اول که آمد بلافاصله مثلاً بگوید «چرا فلان چیز را نخریدی و…»
  •   وقتی این خانم، حرمت حفظ کند و ادب رعایت کند همین رعایت‌کردن احترام، موجب می‌شود بچۀ آنها متعالی بار می‌آید. مهم‌ترین کار خانم «حسنُ التبعُّل» است، در حسن التّبعل هم مهم‌ترین کارش این است که زبانش را نگه دارد.

در مدیریت خانواده، اصل اول «احترام» است

  •  اگر می‌خواهی اطرافیان را مدیریت کنی، رعایت ادب و احترام، اصل اول است، این اصل به‌هیچ‌وجه نباید مخدوش بشود. آقا هم وقتی می‌خواهد مدیریت بکند، باید احترام خانم را رعایت کند. در رسالۀ حقوق امام‌سجاد(ع) آمد است: «عَلَیْکَ فَتُکْرِمَهَا وَ تَرْفُقَ بِهَا وَ إِنْ کَانَ حَقُّکَ عَلَیْهَا أَوْجَب‏» خیلی صریح می‌فرماید: آقا، حق تو بر خانم بیشتر است ولی باید اکرام و ارفاق کنی و باید رفق و مدارا با همسرت داشته باشی؛ باید احترامش را حفظ کنی! فکر نکن اگر حق تو بیشتر است هرکاری دلت خواست می‌توانی انجام بدهی!
  •  در مدیریت خانواده، اصل اول، احترام است. وقتی بچه به بابا و مامان بی‌احترامی می‌کند، لابد بابا و مامان یک‌جایی جلوی بچه‌ها، در ادب کم گذاشته‌اند؛ به ویژه مامان!

پیامبر(ص) این‌قدر اصل کرامت را در مدیریت جامعه رعایت می‌کرد که به ایشان ظلم می‌کردند

  • حالا سراغ مدیریت جامعه برویم و این اصل را در آنجا بررسی کنیم. یک منافقی بود، که می‌آمد پیش پیغمبر(ص) می‌نشست و جاسوسی می‌کرد؛ یعنی اخبار و اطلاعات را می‌گرفت و به منافقین می‌داد. جبرئیل امین آمد به پیغمبر(ص) خبر داد. رسول خدا(ص) صدایش زد و گفت: آقای فلانی، شما از ما پیش دیگران خبر می‌بری؟ گفت: نه این کار را نمی‌کنم! (آن فرد جاسوس، فهمید که جبرئیل امین به پیامبر(ص) خبر داده است)
  • رسول خدا(ص) به او فرمود: واقعاً تو این کار را نمی‌کنی؟ گفت: نه. حضرت با او برخورد بدی نکرد و فرمود: من حرف تو را قبول کردم، ولی از باب نصیحت به او فرمود که بالاخره این کار را نکن. این فرد، پیش منافقین رفت و گفت: رسول خدا چقدر دهن‌بین است، با اینکه جبرئیل به او گفته بود که من جاسوس هستم، اما وقتی من گفتم که این کار را نمی‌کنم، از من قبول کرد! آیه نازل شد؛ «وَ مِنْهُمُ الَّذینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنینَ‏» (توبه/۶۱) ایشان ساده‌لوح نیست، اما با شما ساده برخورد می‌کند.
  • رسول خدا(ص) در ریاست و در مدیریت خودش، این‌قدر احترام می‌گذاشت و این‌قدر ادب رعایت می‌کرد که به ایشان ظلم کردند! شما این حدّ را داشته باشید و ببینید که پیامبر(ص) و اهل‌بیت(ع) چقدر رعایت می‌کردند. خانۀ ائمۀ هدی‌(ع) پُر از نور بوده و اکثراً اطرافیان‌شان خوب بودند اما بالاخره در بین آنها هم می‌شود نمونه‌هایی را پیدا کرد؛ مثلاً یک نفر از فامیل‌های امام صادق‌(ع) بود که در نهایت هم عامل قتل امام صادق(ع) شد. هربار که او نزد امام صادق(ع) می‌آمد، حضرت به او محبت می‌کرد. یک نفر به حضرت گفت: شما که می‌دانی او کیست! او خبرچینِ شما است، آخرسر می‌ترسیم که موجب قتل شما هم بشود، حضرت فرمود: می‌دانم!
  • وقتی ابن‌ملجم ملعون ضربت به فرق أمیرالمؤمنین(ع) زد و بعد او را نزد حضرت آوردند، به او فرمود: آیا من بیش از همه به تو محبت نکردم؟ گفت: چرا! (أَبِئْسَ الْإِمَامُ کُنْتُ لَکَ حَتَّى جَازَیْتَنِی بِهَذَا الْجَزَاءِ أَ لَمْ أَکُنْ شَفِیقاً عَلَیْکَ وَ آثَرْتُکَ عَلَى غَیْرِکَ وَ أَحْسَنْتُ إِلَیْکَ وَ زِدْتُ فِی إِعْطَائِکَ أَ لَمْ یَکُنْ یُقَالُ لِی فِیکَ کَذَا وَ کَذَا فَخَلَّیْتُ لَکَ السَّبِیلَ وَ مَنَحْتُکَ عَطَائِی؛ بحارالانوار/۴۲/۲۸۷)

ببینید حد احترام در مدیریت، چقدر است!

  •  ببینید حد احترام در مدیریت، چقدر است! یک‌بار امام‌سجاد(ع) آمدند پشت در و چند بار در زدند اما غلام ایشان در را باز نکرد، غلام را صدا زدند ولی غلام نیامد. بعد از مدتی که آمد دمِ در، آقا فرمود: نمی‌شنیدی؟ گفت چرا! فرمود: پس چرا نیامدی؟ گفت خسته بودم! حضرت خدا را شکر کردند و عرضه داشتند: خدایا ممنونت هستم که مرا جزء کسانی قرار ندادی که زیردست‌هایش از او بترسند و حساب ببرند. شبیه این ماجرا دربارۀ امیرالمؤمنین(ع) نیز نقل شده است. (أَنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع دَعَا مَمْلُوکَهُ مَرَّتَیْنِ فَلَمْ یُجِبْهُ ثُمَّ أَجَابَهُ فِی الثَّالِثَةِ فَقَالَ لَهُ یَا بُنَیَّ أَ مَا سَمِعْتَ صَوْتِی قَالَ بَلَى قَالَ فَمَا بَالُکَ لَمْ تُجِبْنِی قَالَ أَمِنْتُکَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ مَمْلُوکِی یَأْمَنِّی‏ ؛ الإرشاد مفید/۲/۱۴۷) (دَعَا ع غُلَاماً لَهُ مِرَاراً فَلَمْ یُجِبْهُ فَخَرَجَ فَوَجَدَهُ عَلَى بَابِ الْبَیْتِ فَقَالَ مَا حَمَلَکَ إِلَى تَرْکِ إِجَابَتِی قَالَ کَسِلْتُ عَنْ إِجَابَتِکَ وَ أَمِنْتُ عُقُوبَتَکَ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنِی مِمَّنْ یَأْمَنُهُ خَلْقُهُ ؛ مناقب آل‌ابیطالب(ع)/۲/۱۱۳)
  • مهم‌ترین آفت مدیریت این است که آدم‌ها را له کنی! مدیر باید مواظب باشد کرامت افراد زیردست خود را حفظ کند. در مدیریت، باید «کرامت مردم»، «کرامت خانواده» و «کرامتِ خود» حفظ بشود.
    (الف۲-ن۲)

تمام دین برنامه‌ای است برای رهایی و رسیدن ما به استقلال / «ایمان به غیب» اسم رمز استقلال انسان است / هفت مرحله‌ای که ما را به اوج استقلال می‌رساند

دوشنبه ، 6 سپتامبر 2021 ۰ دیدگاه نوشته:mehdi

در شب‌های قبل، دربارۀ اهمیت استقلال باهم گفتگو کردیم و برخی چالش‌های سر راه تقویت روحیۀ استقلال‌طلبی در فرد و جامعه را باهم بررسی کردیم. هم دین را به استقلال و استقلال‌طلبی و پرورش روحیۀ استقلال‌طلبی و مستقل‌سازی انسان تفسیر کردیم و هم دیدیم که در خارج از دین، چگونه انسان را به بردگی و ضعف سوق می‌دهند؛ هرچه غیر دین است. اما در این جلسه در یک جمع‌بندی مختصر، مراحل رسیدن به استقلال و اوج استقلال را عرض می‌کنم تا یک جمع‌بندی‌ای از بحث استقلال باشد. در شب‌های آینده هم می‌خواهیم به بحث‌های دیگری بپردازیم، البته بحث متفاوتی با بحث استقلال نیست، می‌خواهیم ببینیم «طرح اساسی دین برای اینکه ما را مستقل بار بیاورد» چیست؟ دربارۀ این طرح دین، از جلسۀ بعد شروع می‌کنیم به بحث و گفتگو.

در مطلبی که این جلسه می‌خواهم ارائه بدهم، مباحث گذشته هم یک‌مقدار منسجم‌تر و البته تکمیل‌تر می‌شوند. شما حرف‌های گذشته را در قالب «مراحل رسیدن انسان به استقلال» و اهداف و آثارِ آن، خواهید دید و می‌توانید ذهن خودتان را دربارۀ مسیر استقلال‌طلبی انسان مرتب کنید.

مرحلۀ اول: «تفکر»

استقلال‌طلبی را با اندیشیدن باید شروع کرد

حرکت انسان به سوی استقلال، از «اندیشه» آغاز می‌شود؛ یعنی از اندیشیدن، از تفکر، از تحلیل کردن اوضاع و شرایط روحی و از تحلیل کردن اوضاع و شرایط اجتماعی و آن چیزی که در جهان ما جاری است. پس مرحلۀ اول برای استقلال‌طلبی «تفکر» است و استقلال‌طلبی را با اندیشیدن باید شروع کرد.

در چه چیزهایی باید اندیشه کنیم؟ الهی که این حرف‌ها اگر حرف درستی است در آموزش و پرورش ما جاری بشود، در مساجد ما و منابر ما جاری بشود و این‌قدر ما شاهد دین‌گریزی نباشیم. خیلی بد است که این‌همه دین‌گریزی در جامعه باشد. بی‌تردید اولاً تقصیر، متوجهِ تعلیم و تربیت دینی ما است، که توسط حوزه و ارکان مختلف فرهنگی و آموزشی نظام دارد این تبلیغ و تعلیم دین صورت می‌گیرد؛ با همۀ ضعف‌هایی که دارد. إن‌شاءالله این ضعف‌ها برطرف بشود، جلسۀ قبل، یک‌مقدار در این‌باره صحبت کردیم.

دربارۀ چه چیزهایی باید بیندیشیم؟  ۱٫ دربارۀ اینکه من فطرتاً چقدر استقلال‌طلب هستم؟

خب ما اگر بخواهیم این ضعف‌ها را برطرف کنیم، نقطۀ عزیمت‌مان کجاست؟ دربارۀ چه چیزهایی باید تفکر کنیم؟ یک: تفکر کنیم که ما چقدر انسان‌های استقلال‌طلبی هستیم؟ آدم اگر فکر نکند یادش نمی‌افتد، در وجود خودش کشف نمی‌کند، به خودآگاهی نمی‌رسد که استقلال برایش چقدر اهمیت دارد، یک‌دفعه‌ای برّه‌وار و برده‌وار یک عمر زندگی می‌کند، اصلاً یک‌بار برنمی‌گردد خودش را ارزیابی کند که من برده هستم، من بنده‌وار دارم زندگی می‌کنم و زندگی‌ام مانند برّه‌ها شده است.

پس فکر کردن دربارۀ اینکه اساساً من فطرتاً چقدر استقلال را دوست دارم، چقدر برایم ارزش دارد، قبل از اینکه از بیرون، به خورد یک کودک، یک نوجوان و یک انسان بدهند که «این اطلاعات را داشته باش» حتی اطلاعات دربارۀ خدا و پیغمبر و معاد و خیلی چیزهای خوب دیگر، اول این روحیۀ استقلال‌طلبی را در او زنده کنند تا بتواند «لا إله» را بگوید، «لا إله» جزء اولِ ذکر توحیدی ما است، کسی که مایل نیست «لا إله» بگوید، «إلّا الله» را اگر به او بگویید، از آن «الله»‌اش هم تنفر پیدا می‌کند.

۲٫ دربارۀ اینکه انواع بی‌دینی‌ها چطور ما را به بردگی دعوت می‌کنند؟

پس دربارۀ چه چیزی تفکر کنیم؟ اول دربارۀ اینکه من اساساً چقدر استقلال را دوست دارم و واقعاً چقدر استقلال‌طلب هستم؟ یک موضوع دیگر برای تفکر این است که ببینیم انواع دعوت‌هایی که به بی‌دینی می‌شود، انواع بی‌دینی‌ها، انواع مرام‌هایی که غیر از دین خالص و ناب هست، چطوری ما را دارند به انواع بردگی دعوت می‌کنند؟ چه کسی می‌تواند از تهاجم فرهنگی غرب، از تهاجم فکری غرب و از غرب‌زدگی نجات پیدا کند؟ کسی که بتواند تفسیر مکاتب الحادی غرب را این‌طوری ببیند که «اینها دعوت به بردگیِ نوین می‌کنند»

سوءتفاهمی که این روشن‌فکرهای غرب‌زده دچارش شده‌اند، برطرف کنید و به ایشان بگویید: «شما با شعاری مثل آزادی، با شعاری مثل حقوق بشر، با شعاری مثل دموکراسی، با شعاری مثل لیبرالیزم آن‌چنان که در غرب اتفاق افتاده و تجربه شده است به بردگی کشیده شده‌اید، و حالا شما با این شعارها دارید ما را به بردگی دعوت می‌کنید، البته یک بردگیِ نوین» اینها ما را به بردگی دعوت می‌کنند نه به بی‌دینی، اینها ما را به ضدانقلاب شدن و غیرانقلابی بودن دعوت نمی‌کنند، اینها ما را به بردگی دعوت می‌کنند.

یکی از سیاسیون ژورنالیست، حرف بسیار سخیفی گفته است، می‌گوید: «مقام معظم رهبری فرمودند که دولت بعدی باید دولت انقلابی باشد، پس غیرانقلابی‌ها چه‌کار کنند؟» خُ اصلاً انقلاب یعنی چه؟ بدبختی ما این است که چهل سال از انقلاب گذشته است اما دستگاه تعلیمی و تبلیغی ما هنوز نتوانسته است انقلاب را ترجمه کند! انقلاب یعنی «من پای استقلال خودم ایستاده‌ام!» شعار اول انقلاب، استقلال بود. همان‌طور مقام معظم رهبری فرمود، بعضی‌ها سهواً و از سر غفلت و بعضی‌ها از روی خباثت، می‌خواهند استقلال را به‌دست فراموشی بسپارند (بیانات در اجتماع بزرگ مردم قم‌؛ ۱۴/۰۷/۷۹)

خیلی‌ها توجه ندارند که یک کسانی همیشه می‌خواهند ما را به بردگی بکشانند و ما باید مراقب باشیم. باید تفکر کنیم دربارۀ اینکه مرام‌های دیگری که در زندگی به ما عرضه می‌شود (غیر از اسلام ناب) چگونه می‌خواهند ما را به بردگی بکشانند. این را موضوع تفکر خودمان قرار بدهیم.

۳٫ تفکر دربارۀ اینکه «دین برنامه‌ای است برای آزادی و رهایی انسان»

موضوع سوم برای تفکرمان این است که ببینیم دین برنامه‌ای برای آزادی و رهایی انسان است، هرکسی که برداشت دیگری از دین داشته باشد، برداشتش غلط است. این کلماتی که به شما می‌گویند «دین برای ما دستوراتی طراحی کرده است برای رساندن به کمال، برای رساندن به سعادت، برای رساندن به فلاح، برای رساندن به قرب خدا و…» ترجمۀ همه‌شان بلااستثنا این است که ما را برای مستقل بودن و خوب بودن می‌خواهد، و برای همین منظور، هدف‌گذاری کرده است.

دین ما را به سمت استقلال دارد سوق می‌دهد، اصلاً غیرمستقل‌ها راهی به‌سوی خدا ندارند، خدا خودش مستقل است، خدا خودش تک است. خدا موجود آویزان و وابسته و تحت‌تأثیر را قبول نمی‌کند، حتی خودش هم نمی‌خواهد آن‌طوری روی شما تأثیر بگذارد، مثلاً قیامتش را که می‌بینی، مخفی کرده است، به‌همین خاطر است. باید تفکر کنی!

همین‌که قرآن را بدون تفکر نمی‌شود فهمید، برای استقلال انسان است

چرا خداوند اول قرآن فرمود: «اَلَّذینَ یُؤمِنونَ بِالغَیبِ» (بقره/۳) این غیب، اسم رمز استقلال تو است. می‌گوید این‌همه شما بر استقلال تأکید می‌کنی، استقلال کجای قرآن نوشته شده است؟ هیچ‌کجای قرآن، اسم دوازده امام را هم هیچ‌کجای قرآن ننوشته است، اسم حضرت زهرا(س) را هم هیچ کجای قرآن ننوشته است. اصلاً کی گفته که قرآن را بدون تفکر بخوانی؟ کی گفته که قرآن را بدون تدبر بخوانی؟

اصلاً همین‌که قرآن را بدون تفکر نمی‌شود فهمید، این خودش علامت استقلال است، ارزش برایت قائل شده است. انسان موجود متفکری است. تفکر کنیم دربارۀ اینکه فرمود: «اَلَّذینَ یُؤمِنونَ بِالغَیبِ» خدایا، چرا ما را با دانش پیش نمی‌بری؟ چرا باید ایمان به غیب پیدا کنیم؟ خیلی چیزهای مهم را گذاشته‌ام پشت پردۀ غیب؛ مثلاً جواب خودم به سؤال تو، حرف‌های خودم به تو در مقام هدایت تو، مجازات تو، پاداش تو، خوبی‌های خوبانی که می‌توانند برای تو درس‌آموز باشند، خیلی‌هایش را گذاشتم پشت پردۀ غیب که تو اگر خوب شدی، خودت باشی که خوب شده‌ای و الا ارزش استقلال تو کجا باید مشخص بشود؟

برای خدا هیچ عبادتی مثل عبادت یک جوان به درگاه او نیست، به استقلال رسیدنِ جوان برای خدا قابل مباهات است، به ملائکه می‌فرماید: ببینید، این بندۀ مرا نگاه کنید… (إنّ اللهَ تعالى یُباهى بالشّابّ العابِدِ الملائِکَةَ، یَقُولُ: انظُروُا إلى عبدى! تَرَکَ شَهوَتَهُ مِنْ اجَلی‏؛ کنزالعمّال/ج ۱۵/ص۷۷۶/ح ۴۳۰۵۷)

تمام دین برنامه‌ای است برای رهایی

تمام دین برنامه‌ای است برای رهایی؛ رهایی از اسارت گرایش‌های کم‌ارزش خودت، رهایی از تشویق‌ها و تنبیه‌ها، رهایی از تمسخرها، رهایی از توهین‌ها، رهایی از منفعت‌های اندک. حتی اگر بخواهی وابستۀ به امام زمان بشوی، فکر نکن که ایشان همیشه تحویلت می‌گیرد؛ چون با تحویل گرفتنش، تو را اسیر خودت می‌کند و استقلالت را از دست می‌دهی. همان‌طور که شب عاشورا، حسین(ع) به اصحابش فرمود «بروید» برای اینکه می‌خواست آنها مستقل باشند و روی پای خودشان بایستند.

پس یکی اینکه باید تفکر کنی که تو چقدر استقلال‌طلب هستی، تفکر کنی در اینکه زندگی بدون استقلال بدتر از مرگ است، این درس‌های اولیۀ امام‌ حسین‌‌(ع) است. تفکر کنی دربارۀ اینکه دیگران تو را به انواع بردگی و بردگی‌های نوین که می‌بینی دعوت می‌کنند، مثل همین نسخۀ تقلبی استقلال که اسمش را گذاشته‌اند آزادی، حقوق بشر، دموکراسی و از این‌جور کلماتی که در هیچ‌کجای جهان نتیجه نداده است. تفکر دربارۀ آنانی که تو را به بردگی می‌کشند، به بردگیِ فکری و انواع بردگی‌های دیگر. تفکر دربارۀ اینکه دین برنامۀ رهایی است.

پس مرحلۀ اول برای استقلال‌طلبی «تفکر» است و برای تفکر هم سه موضوع اساسی را نام بردیم.

مرحلۀ دوم: دل بریدن از علاقه‌های وابسته‌کننده

مرحلۀ دوم، دل بریدن علاقه‌ها است، حالا که فهمیدی دین برنامه‌ای برای استقلال است، با دین یا بدون دین، علاقه‌هایی که تو را وابسته می‌کند قطع کن، ترس‌هایی که تو را وابسته می‌کند و استقلالت را می‌گیرد قطع کن، روی گرایش‌های خودت کار کن و بگو: من نباید علاقه‌ای داشته باشم که من را وابسته کند.

در مرحلۀ بعدی، می‌روی روی قلب خودت کار می‌کنی؛ حالا چگونه باید روی قلب کار کرد؟ یک تمرین اساسی، یک راه اساسی هست که از فرداشب شروع می‌کنیم، همۀ این اقدامات را در داخل آن راه اساسی خواهیم دید. مرحلۀ دوم مرحلۀ قطع کردن گرایش‌های درونی تو است. بالاخره هر علاقه‌ای شیرین است و تأمینش یک لذتی دارد، عیبی ندارد استفاده کن ولی یادت باشد وابسته‌ات نکند.

زندگی در واقع طی کردن مراحلی است برای رهایی

به شما جوان‌ها عرض می‌کنم که ازدواج، لذت عاطفی ازدواج و لذت جنسی ازدواج، برای این نیست که تو در مسیر ازدواج قرار بگیری و بعد، به این لذائذ عاطفی و جسمی وابسته بشوی. برای این است که ببینی خبری نیست و رها بشوی. اما همین برای بعضی‌ها می‌شود یک بحران! درحالی‌که باید می‌رسیدی به اینکه به خودت بگویی: «همین بود دیگر! حالا خلاص شو و دیگر فکرت را مشغولش نکن»

زندگی در واقع طی کردن مراحلی است برای رهایی! به‌طور طبیعی اگر بخواهی رها بشوی، بخشی از این رهایی فقط در دوران پیری به سراغت می‌آید که دیگر آن موقع فایده ندارد. مهم این است که به صورت ارادی، این رهایی را پیدا بکنی. البته من نمی‌گویم این لذت‌ها را نبر، من نمی‌گویم به این منفعت‌ها نرس، اما طوری زندگی کن که خدا بفرماید: ملائکۀ این بندۀ من به هر نعمتی رسید از آن رها شد، به او نعمات را بدهید. در روایات هست که خدا بعضی از بندگان را با نعمت ادب می‌کند. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید «وَ الْبَهَائِمَ لَا تَتَّعِظُ إِلَّا بِالضَّرْبِ» (نهج‌البلاغه/نامه۳۱) چهارپایان فقط با چوب و با کتک، درست می‌شوند. اما انسان شریف، با نعمت، ادب می‌شود و به رهایی می‌رسد.

کم نبودند جوان‌های رزمنده‌ای که وقتی خاطرات‌شان را مرور کنید و در جزئیات زندگی آنها تحقیق کنید می‌بینید که آنها بعد از اینکه ازدواج می‌کنند عاشق شهادت می‌شوند. چرا؟ می‌گوید این مرحله را گذراندم. یکی از این جوان‌ها که به‌عنوان مدافع حرم به شهادت رسیده، قبل از ازدواج عشقش این بود ازدواج کند و دختردار بشود، و اسم دخترش را بگذارد کوثر. عشق خوبی بود، علاقۀ خوبی داشت اما اسیرش بود. ازدواج کرد و دختردار شد، می‌رفت سوریه و می‌آمد، هر بار در سوریه که بود، در گوشی خودش مشغول کودک خودش بود.

آخرین باری که رفته بود رفقایش به او در فرودگاه گفتند «آقای فلانی، از کوثر چه خبر؟» چون می‌دانستند که اسیر کوثر است و زود دلش تنگ می‌شود. گفتند: نمی‌خواهی یک زنگ بزنی با دخترت صحبت کنی؟ در همان سفر آخر، به رفقایش گفته بود که دیگر تمام شد، از کوثر گذشتم، توانستم بگذرم. لذتش را بردم و برایم تمام شد. و بعد هم رفت و به شهادت رسید. داستان زندگی این است، حرکت به سوی رهایی!

خدا قلع و قمع نمی‌کند، می‌گوید: چه چیزهایی را دوست داری؟ یا به تو می‌دهم، رها شو، یا از تو می‌گیرم، رها شو، یا به تو نمی‌دهم، رها شو، یعنی از آن دل بِبُر. دل بِبُر یعنی چه؟ یعنی به آن وابسته نباش، مستقل باش و از آن رها شو. نه اینکه دوست نداشته باش، دوست داشته باش اما مستقل باش.

پس مرحلۀ دوم رهایی در دل است، مرحلۀ اول، تفکر دربارۀ رهایی و آن استقلال است، مرحلۀ دوم این است که در دلت مستقل بشوی، وقتی در دلت مستقل بشوی، در دین به آن چه می‌گویند؟ «اخلاص»

مرحلۀ سوم : تقویت عزم و اراده

مرحلۀ سوم چیست؟ در مرحلۀ سوم باید چه‌کار کنیم؟ مرحلۀ سوم باید در اراده و عزم، قوی بشوی.

انسانی که استقلال‌طلب است، انسانِ عازم و با اراده‌ای است، تمرین کن ارادۀ خودت را قوی کنی. نه اینکه خوبی‌ها را مدام دوست داشته باشی و بفهمی اما در مقام اراده، سست باشی. ببینید حضرت امام و استاد ایشان مرحوم شاه‌آبادی، برای عزم و اراده چه شأنی قائل هستند، باید تمرین کرد. برای تمرین عزم و اراده هم یک‌جمله‌ای بگویم؛ ساده‌اش این است «از کم شروع کن ولی دائمی پای آن بایست» مثلاً یک نمازت را سر وقت بخوان ولی پای آن بایست.

عزم و اراده با برنامه‌های مستمر به‌دست می‌آید

کل برنامۀ دین برای رساندن انسان به استقلال است، آن‌وقت اصلی‌ترین برنامه‌اش همین نماز است. بزرگان ما فرموده‌اند اگر می‌خواهید به جایی برسید، نماز را اول وقت بخوانید و پای آن بایستید. نماز اول وقت مهم‌ترین چیزی که نیاز دارد یک‌ استقلال روحی است، استقلال از خیلی از علاقه‌ها و استقلال از خیلی از عوامل بیرونی، استقلال از خیلی از منافع! مستقل باش؛ چقدر این استقلال زیبا است.

این دل بریدن‌ها و رها کردن دل از علاقه‌ها، برای مستقل بودنِ دل، یک‌سری تمرین‌هایی دارد. مثلاً در مقام عزم و اراده شروع کن ارادۀ خودت را نشان بده. ببینید شما دوست دارید رها بشوید، دوست دارید مستقل بشوید، رهایی در اندیشۀ شما جایگاه اصیل خودش را پیدا کرده است، از بردگی بدت می‌آید و از آن متنفر هستی و آن را هم می‌شناسی، ولی اینها کافی نیست. باید چه‌کار کنی؟ باید به اوج استقلال در مقام عمل برسی. بخواهی بروی سراغ عمل یک‌چیزی اینجا وسط هست و آن هم اراده است، عزم است، این را باید تقویت کرد.

عزم و اراده با برنامه‌های مستمر به‌دست می‌آید، برنامۀ مستمری که هیچ‌کسی تشویقت نمی‌کند و اگر انجام ندهی هیچ‌کسی تنبیهت نمی‌کند.

درس خواندن برای امتحان، کسی را بااراده نمی‌کند بلکه موجبِ سستی اراده می‌شود

برنامه‌های مداومی که معمولاً در مدرسه و کارگاه و اداره‌ها وجود دارد به این صورت است که دیگران روی ما فشار می‌آورند که ما را کنترل کنند، ولی خاک بر سرِ این برنامه‌ها! اینها کسی را آدم نمی‌کند بلکه از آدمیت جدا می‌کند. درس خواندن برای امتحان، کسی را عازم و بااراده نمی‌کند بلکه درس خواندن برای امتحان موجبِ سستی اراده می‌شود. وقتی یک کس دیگری تو را وادار کرد به یک کاری، این یعنی تو نابود شدی. تمرین می‌کنند برای اینکه استقلالت را از بین ببرند، یعنی تمرینت می‌دهند، تربیتت می‌کنند. من نمی‌دانم مدرسه چه جای امتحان است؟!

چرا به هر قیمتی می‌خواهی بچه را به درس خواندن وادار کنی؟ مدرسه چرا باید جای امتحان باشد درحالی‌که روانشناسی، امتحان را رد کرده است، مطالعاتی انجام گرفته است که نشان می‌دهد امتحان، حافظه را از بین می‌برد، خلاقیت را از بین می‌برد، بنده چند سال پیش اینجا گزارش روانشناس‌ها را در این‌باره خواندم. مدرسه چه جای امتحان گرفتن است؟ خدایا می‌شود این انقلاب اسلامی ما در آموزش و پرورش هم نفوذ کند؟

یکی از مسئولین آموزش و پرورش چند سال پیش می‌گفت که ما حاضر هستیم امتحان را برداریم، اما اولیاء اجازه نمی‌دهند! می‌گویند: «از بچۀ من امتحان بگیر!» این حرف یعنی اینکه او را برّه و برده بار بیاور ولی هرطوری هست باید درس بخواند! پدر و مادر محترم، شما چرا این حرف را می‌زنید؟ به جای اینکه بگویید: بچۀ من را برده بار نیاور، حتی بردۀ باهوش! چقدر این برده‌های باهوش به نفع استکبار جهانی هستند.

چه‌کار کنیم تا انسان مستقلی بشویم؟/«مسئولیت‌پذیری» مهارتی است که انسان را به عزت و استقلال می‌رساند

دوشنبه ، 6 سپتامبر 2021 ۰ دیدگاه نوشته:mehdi

إن‌شاءالله علوم انسانی در جامعۀ ما رشد کنند و همان‌طور که نخبگان ما به‌دنبال رشته‌های فنی و ریاضی و پزشکی می‌روند، به‌دنبال رشته‌های علوم انسانی هم باشند تا ما بتوانیم مرزهای دانش را در رشته‌های علوم انسانی فتح کنیم، کمااینکه در تکنولوژی سخت هم دانشمندان جوان ما توانستند پیشرفت‌های‌شان را به مرز دانش برسانند، تا بلکه دین و دانش‌ دینی در جامعه بهتر جا بیفتد.

هرچقدر عقل بشری، فهم بیشتری دربارۀ انسان پیدا بکند، دین‌داری در جامعه بهتر خواهد شد، سوءتفاهم‌ها نسبت به دین هم راحت‌تر برطرف خواهد شد. اگر خیلی‌ها تلقیِ ناصحیحی از دین دارند، این تا حدی تقصیر حوزۀ علمیه هست که دین را خوب بیان نکرده است، اما تقصیر بخش علوم انسانی هم هست، اگر علوم انسانی بهتر در جامعه جا بیفتد و همین مقدار پیشرفتی که در علوم انسانی حاصل شده است، بهتر برای مردم بیان شود، مردم نگاه می‌کنند و می‌گویند: «این که همان دین است! این که همان کلام امام‌صادق‌‌(ع) است!»

البته ممکن است در روانشناسی و در دانش‌های بشری، اشتباهاتی هم رخ بدهد، چون اینها نظریه‌هایی است که اندیشمندان بر اساس تجربه آن را بدست می‌آورند لذا معمولاً گفته می‌شود که نتایج دانش بشری قابل تغییر هستند و ممکن است اشتباه باشند، شاید بعد از چند وقت بگویند که «فلان نظریه اشتباه بود» اما غالباً این‌طور نیست. یک حکم فقهی هم ممکن است اشتباه باشد، فقیه هم می‌گوید «تا آنجایی که من بررسی کردم این کار را باید کرد…» ممکن است فقیه دیگری چیز دیگری بگوید، ممکن است همین فقیه نظرش چند وقت دیگر تغییر کند، با اینکه آنجا دانش تجربی نیست، دانش فقهی است، اما بالاخره آن هم حکمِ به ظاهر است، و ما داریم با همین دین زندگی می‌کنیم و تکلیف‌مان همین است.

عقل انسان می‌گوید «احتمالات قابل اعتنا را باید توجه کرد»

در علم پزشکی هم همین‌طور است، ممکن است چند وقت دیگر بگویند «ما باید بیشتر به حرف پزشکان سنتی گوش می‌کردیم» کمااینکه امیدوار هستیم وزارت بهداشت در این دولت جدید، نه لزوماً در قسمت پزشکی و درمان، بلکه حداقل در قسمت بهداشت، به طب سنتی بیشتر توجه کند، این برای جامعۀ ما خیلی بد است که از نظر طب سنتی نسبت به بعضی از کشورهایی که سابقۀ دیرینۀ ما را ندارند، عقب‌تر باشد. شاید همین بیماری کرونا با حضور جدی‌ داروها و تغذیه‌هایی که اطباء سنتی پیشنهاد می‌کنند، هم فراگیری‌اش کم بشود، هم بیماری‌ها بهتر درمان بشود. تجربیاتی که بین مردم می‌بینیم کم نیست؛ کسانی که با داروها و غذاهایی که اهل طب‌سنتی پیشنهاد می‌دهند، بهبود کامل پیدا کرده‌اند. در اطراف خودمان این‌جور افراد را کم ندیدیم و کم مواجه نشدیم با کسانی که در بیمارستان دچار فوت شدند و پرسیدیم و دیدیم که هیچ داروی سنتی‌ای استفاده نکردند.

بنده نمی‌خواهم همین‌طوری نتیجه بگیرم و بگویم «بر اساس همین مشاهداتی که ما در اطراف‌مان داشته‌ایم، پس باید به سمت طب سنتی رفت» بلکه می‌خواهم بگویم این کار عقلانی است که ما به سمت طب سنتی برویم. علم پزشکی هم که تمام دانش‌هایش وحی منزل نیست، ممکن است پس‌فردا دربارۀ پروتکل‌های کرونا هم بگویند «باید یک روش دیگری به‌کار گرفته می‌شد…» یا ممکن است تشخیص‌شان دربارۀ دارو تغییر پیدا کند، ممکن است در مورد واکسن، نظرشان تغییر کند، ولی بالاخره بر اساس آخرین دریافت‌های پزشکی داریم زندگی می‌کنیم و البته خوب است که طب سنتی هم در نظر گرفته بشود؛ طب سنتی هم یک برداشت‌هایی از طبیعت انسان و تغذیه و اموری از این قبیل دارد.

عقل انسان به آدم می‌گوید که «احتمالات قابل اعتنا را توجه کند» فقه هم همین است. فقیه می‌گوید «من طبق آخرین بررسی‌ها به این نتیجه رسیدم» واقعاً ممکن است یک فقیهی نظرش دربارۀ یک فتوا تغییر کند؛ با اینکه دانش تجربی نیست. کمااینکه برخی از فقها و مراجع محترم ما برخی از فتواهایشان طی زمان تغییر کرده است و اشکالی هم ندارد. ولی این معنایش این نمی‌شود که چون احتمال دارد یک فقیه نظرش بعداً تغییر کند یا چون چندتا فقیه نظرات‌شان با هم متفاوت است، ما کلاً فتوا و نظر فقهی را از اعتبار ساقط بدانیم. دانش تجربی هم همین‌طور است؛ چون ابطال‌پذیر است معنایش این نیست که کلاً آنها را از نظر دور بداریم و ترک‌شان کنیم.

اکثر یافته‌های دانش تجربی، نه‌تنها ضددین نیست، بلکه مؤید برخی از حرف‌های پیچیدۀ دین است

شما وقتی در دانش تجربی و به ویژه در روانشناسی، دقت می‌کنید می‌بینید مرز دانش به جایی رسیده است که مدام اینها شاهد و مؤیداتی برای سخنان خدا و پیامبر(ص) هستند که این مطالب را اولیاء خدا از طریق وحی و حکمت و عقل به ما فرمودند. شما می‌دانید خدا ممکن است به یک کافر هم یک حکمتی بدهد، به یک منافق هم یک حکمتی بدهد، و حکمت گمشدۀ مؤمن است. اما شما وقتی بیایید سراغ دانش تجربی و بگویید «آخرین دانش تجربی بشر می‌گوید که تربیت درست یک انسان این‌گونه است…» معمولاً افراد راحت‌تر تسلیم می‌شوند، و بعد می‌توانید به او بگویید که «خدا همین را گفته است به اضافۀ یک نکتۀ دیگر…» این روش معقولی برای متقاعد ساختن انسان‌ها است؛ یعنی دیدن آنچه در دانش تجربی به اثبات رسیده است برای پذیرش دین در نود درصد موارد ره‌گشا است.

شما فکر نکنید در دانش تجربی در هر رشته‌ای که ببینید، اکثر حرف‌ها ضددین است، اتفاقاً بنده با بررسی‌های متعدد در دانش‌های مختلف نگاه‌ کرده‌ام و می‌بینم اکثر حرف‌ها نه‌تنها ضددین نیست، بلکه مؤید برخی از حرف‌های پیچیده‌ای است که ما قبلاً در دین می‌شنیدیم و حتی آنها را خوب نمی‌فهمیدیم و الان دانش تجربی کمک می‌کند که آنها را خوب بفهمیم.

اصلاً پیامبران چه‌کار می‌کنند؟ عقل انسان را پرورش می‌دهند «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول‏» (نهج‌البلاغه/خطبه۱) خب عقل انسان پرورش پیدا بکند چقدر حکیمانه به تجربه‌ها نگاه می‌کند. ببینید أمیرالمؤمنین علی‌‌(ع) چقدر به تجربه اعتنا دارند؛ ایشان به ابوموسی اشعری فرمودند: کسی که به عقل و تجربه بی‌اعتنایی کند و آن را زیرپایش بگذارد، شقیّ است! (إنَّ الشَّقِیَّ مَن حُرِمَ نَفعَ ما اُوتِیَ مِنَ العَقلِ و التَّجرِبَةِ؛ نهج‌البلاغه/نامه ۷۸) در دین ما تجربه خیلی محترم است.

خیلی از توصیه‌های اخلاقی را می‌شود با ادبیات روانشناسی بیان کرد/ دین نمی‌گوید «عقلت را تعطیل کن و هرچه خدا گفت بگو چشم!»

بنده می‌خواهم یک پیشنهاد بدهم؛ شما خیلی‌وقت‌ها به‌جای اینکه بگویید «این یک مسئلۀ اخلاقی است و باید رعایت بشود» از گزاره‌های روانشناسی استفاده کنید؛ در روانشناسی چه می‌گویند؟ مثلاً این‌طوری می‌گویند: «اگر این کار را بکنی بیماری روحی یا روانی داری…» آن‌وقت می‌بینیم قرآن هم اتفاقاً همین‌طوری سخن می‌گوید، مثلاً می‌فرماید: «فی قُلوبِهُم مَرَض» اینها در دل‌هایشان بیماری هست. بعد وقتی پیش روانشناس‌ها می‌رویم، آنها هم می‌گویند: بله، ما هم این را بیماری می‌دانیم.

این پیشنهاد فایده‌اش این است که تعصبات ضددین از بین می‌رود. دین معنایش این نیست که «عقلت را تعطیل کن و هرچیزی خدا گفت بگو چشم!» اتفاقاً دین یعنی خدا می‌آید عقل تو را فعال می‌کند، آن‌وقت یکی از منابع فهم دین می‌شود خود عقل! الان فقها هم همین کار را می‌کنند، یکی از منابع دین، عقل است، یکی‌ از منابعش هم وحی است. فقها که عقل‌ خودشان را تعطیل نمی‌کنند و فقط بخواهند به وحی بپردازند، اصلاً این شدنی نیست و امکان ندارد. همان وحی را هم بخواهد بفهمد باید با اصول عقلانی بفهمد. لذا یک علمی داریم به نام «اصول فقه» و این اصول فقه، اکثرش گزاره‌های عقلانی است. و فقها و علما می‌نشینند دعوای عقلی می‌کنند.

شاید جوان‌های ما ندانند که دقیقاً نیمی از وقت یک طلبه و عالم دینی که سی الی چهل سال درس می‌خواند، دعوای عقلی است. یعنی کاملاً بدون دین و خدا و پیغمبر و بدون اعتقاد و بدون اسلام هم می‌توانید این بحث‌ها را مطرح کنید. لذا در حوزه، عقل را پرورش می‌دهند. بعضی‌ها وقتی از دور یک آخوند را نگاه می‌کنند که قال رسول‌الله(ص) می‌گوید و قال الصادق‌‌(ع) می‌گوید و قال الله تبارک و تعالی می‌گوید، فکر می‌کنند او عقل خودش را تعطیل کرده و فقط هرچه خدا می‌گوید دارد آنها را نقل می‌کند! درحالی‌که عالم دینی نقّال نیست؛ او اگر عقل را به‌کار نگیرد، حتی کلام خدا را هم نمی‌فهمد و اصلاً خود خدا دستور داده است که اینجا عقلت را به‌کار بگیر.

امروز دانش تجربی در علوم انسانی، کمک‌کننده و متقاعدکنندۀ انسان‌ها برای پذیرش دین است

به‌طور کلی، دانش تجربی در علوم انسانی امروز کمک‌کننده و متقاعدکنندۀ انسان‌ها برای پذیرش دین هستند. مثلاً شما وقتی در دانش‌ تجربی، اصولی را که برای تربیت فرزند وجود دارد، نگاه کنید می‌بینید واقعاً خیلی از حرف‌هایی که دین دنبالش هست، اینها هم دنبالش هستند و باید همان‌ها را تبعیت کرد. الان در خیلی از دعواهایی که ما در صحبت‌های‌مان با آموزش و پرورش داریم، می‌توانیم کلاً سخن خدا و پیغمبر را کنار بگذاریم و بر اساس دانش تجربی همۀ آن دعواها را به نتیجه برسانیم.

خدا در قرآن هم همین را می‌فرماید، یعنی می‌فرماید که اگر عقلت را به‌کار نگیری دین را نمی‌فهمی، صحّت کلام خدا را نمی‌فهمی، وحی را نمی‌پذیری. ما تماماً براساس عقل باید پیش برویم و البته عقل تجربی هم کمک می‌کند. در روایات هست که تجربه برای فربه شدنِ عقل کمک می‌کند (الْعَقْلُ غَرِیزَةٌ تَزِیدُ [یَزِیدُ] بِالْعِلْمِ بِالتَّجَارُبِ ؛ غررالحکم/۱۷۱۷) همین علم تجربیِ خطاپذیر و ابطال‌پذیر، برای فربه‌ شدن عقل کمک می‌کند. همان‌طور که پیغمبر(ص) هم کلماتی را از آسمان می‌آورد آن‌هم برای فربه شدن عقل کمک می‌کند.

برای انسان امروز راهی برای گریز از دین باقی نمانده است، شما براساس تجربۀ بشری هم اگر بخواهید دقیق عمل کنید بسیاری از حرف‌های دین را اجرا کرده‌اید. نمونه‌های فراوانی در دین داریم که دلالت بر این معنا دارند.

استقلال و عزت نفس، یک امر فطری و عقلانی است

بحث ما در این جلسات اخیر، دربارۀ استقلال بود، استقلال یک امر فطری است، عقل انسان اگر بدون وحی هم باشد می‌تواند به استقلال بها بدهد و بها می‌دهد، عزت نفس هم یک امری عقلانی است، در علوم تجربی به شدت دارند روی عزت‌نفس کار می‌کنند، کاری به قیامت هم ندارند، کاری به این هم ندارند که این حرف را کدام پیغمبر گفته و سیدالشهدا بخاطرش شهید شده است. شما ممکن است اینجا یک سؤالی بکنید و بگویید: اگر علوم تجربی این‌قدر حرف‌ها خوب در آن هست پس چرا جهان را سعادتمند نکرده است؟ بله؛ اینجاست که نیاز به دین مطرح می‌شود. در همین جلسه، یک نمونه‌اش را عرض خواهم کرد.

عقل انسان و حتی عقل تجربی، دلالت می‌کند بر استقلال و عزت انسان و تأییدش می‌کند، می‌گوید که استقلال و عزت لازم است؛ برای خلاقیت انسان، برای زندگی آرام انسان. دین هم می‌آید یک‌دفعه‌ای خدا به آن یک گزاره دیگر هم اضافه می‌کند، می‌گوید اگر این کار را نکنی، قیامت از تو سؤال می‌کنم.

اگر پایگاه عزت و استقلال، عقل آدم است پس دین چه‌کار می‌کند؟ دین «انگیزه» به آن اضافه می‌کند

پایگاه عزت و استقلال، عقل آدم است، پس دین چه‌کار می‌کند؟ دین یک نکته را اضافه می‌کند؛ می‌گوید «حالا تو اگر استقلال خودت را از دست بدهی، من تو را به دوزخ خواهم کشاند. من روز قیامت از تو سؤال می‌کنم که با این نعمت چه‌کار کردی؟» البته دین یک حرف دیگر هم می‌زند، می‌گوید: اگر تو به سمت استقلال بروی من کمکت می‌کنم. خدا مکرر در قرآن، خودش را به عنوان ناصر و یاری‌کننده معرفی می‌کند. و یکی از رایج‌ترین عذاب‌های خدا در قرآن همین است؛ می‌فرماید «من کمک‌شان نمی‌کنم»  (إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّار….وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرینَ ؛ آل‌عمران/۹۱)؛ یعنی من باید کمک کنم، یعنی خدا کمک‌کننده است، اما کافر خودش را از کمک خدا محروم می‌کند.

آقای بهجت(ره) می‌فرمودند که هرچه دین می‌گوید، عقل خود آدم هم می‌تواند به آن برسد… پس چرا ما نفهمیدیم که مثلاً نماز صبح چرا باید دو رکعت باشد؟ یا اصلاً چرا باید این‌جوری نماز بخوانیم؟ خب ما کار نکردیم که نفهمیدیم و الا قابل فهم است. مثل اینکه شما چون پزشکی نخوانده‌ای، نمی‌دانی الان چه نسخه‌ای باید بنویسی، اگر خوانده بودی، الان می‌دانستی. لذا آیت‌الله بهجت می‌فرماید که اوامر و احکام الهی، همه ارشادی هستند، یعنی خودت هم می‌توانستی با عقل خودت بفهمی. دین چه‌کار می‌کند؟ دین می‌آید جهان عقلانیت انسان را توسعه می‌دهد، تضمین می‌کند، تحریک می‌کند، جایزه می‌دهد.

مثلاً شرکت کردن در انتخابات، یک امر معقول است و حق شما هم هست. دین چه‌کار می‌کند؟ می‌فرماید اگر از این حقت استفاده نکنی من روز قیامت از تو سؤال می‌کنم، چرا با بی‌اعتنایی‌ات به جامعه ضربه زدی؟! دین هیچ توصیۀ غیرعقلانی‌ای ندارد، اگر عقل‌مان را کار بیندازیم عقلانیتِ همۀ توصیه‌های دینی را می‌فهمیم. دین فقط «انگیزه» به آن اضافه می‌کند؛ با پاداش و جزایی که دارد. جالب است که شیوۀ پاداش و جزایش هم به‌گونه‌ای است که استقلال تو را به‌هم نریزد، و این راز مظلومیت همۀ اولیاء خدا است. شیوۀ انگیزه‌ دادنش هم با تبلیغات و عملیات روانی مسموم نیست، با فریب و اغوا نیست، زیاد تلاش نمی‌کند به‌هر قیمتی برایت چیزی را جا بیندازد. باز هم استقلالت را در همان تبلیغاتش رعایت می‌کند تا خودت بفهمی.

خُب حالا چه کسی گفته است که عزت نیاز انسان است؟ همۀ علماء انسانی می‌گویند، همۀ انبیاء و اولیاء هم می‌گویند، اصلاً معلوم است؛ اگر به خودت هم مراجعه کنی این را می‌فهمی. نمی‌خواهد زیاد دانش داشته باشی، فطرت و وجدانت این را می‌گوید. پایگاه اصلی عزت، استقلال آدمی است. اگر فکر کنی، خودت به این نتیجه می‌رسی.

استقلال و عزتِ ما، دشمنانی دارد؛ از لذت‌های کم گرفته تا ابلیس و غارتگران

حالا یک سؤال پیش می‌آید: من برای رسیدن به این استقلال و عزت باید چه‌کار کنم؟ دزد استقلال و عزت هم وجود دارد؛ از لذت‌های کم و کوچک گرفته تا ابلیس، تا دشمن‌هایی که می‌خواهند من را غارت کنند.

انسان در دنیا دشمن دارد، کور باشد کسی که این دشمنی‌ها را نبیند. از آن اول، هابیل و قابیل باهم دعوا کردند سر چه بود؟ انسان‌ها باهم جنگ دارند و خیلی‌ها اگر زورشان برسد همدیگر را می‌درند، همه که خوب نیستند. تو در مقابل دشمن، خودت هم باید بتوانی مقاومت کنی، این هم یک واقعیت است که انسان دشمن دارد. بعضی‌ها در این کشور خیلی تلاش کردند، چند دهه تلاش کردند به جوان‌های ایرانی بگویند «اصلاً دشمن یعنی چه؟ چرا می‌گویید که ما دشمن داریم؟! بروید راحت زندگی کنید، این حرف‌ها چیست؟!» درحالی‌که ما دشمن آشکار داریم.

خب، حالا من می‌خواهم به این استقلال برسم، و این استقلال من هم بالاخره دشمن دارد، باید در مقابل آن هم از استقلالم دفاع کنم، استقلال من، دزد هم دارد و از این جهت، کارم سخت شده است. اما چطوری باید به این استقلال برسم؟

چه‌کار کنیم تا انسان مستقلی بشویم؟/ «مسئولیت‌پذیری» مهارتی است که انسان را به استقلال و عزت می‌رساند

چند جلسه دربارۀ استقلال صحبت کردیم و باهم توافق کردیم که باید انسان مستقلی باشیم، آیا کار تمام است؟ نه، تمرین لازم دارد. شما چند سال می‌خواهی عمر کنی؟ هفتاد سال؟ هشتاد سال؟ إن‌شاءالله که صد و ده ساله بشوی، پس یک تمرین صد و ده ساله هم برای مستقل بودنت لازم داری، یعنی به اندازۀ همۀ عمر!

ما چه‌کار باید کنیم تا انسان مستقلی بشویم؟ خیلی تعبیر روشن، مشهور و ساده‌ای دارد به نام «مسئولیت‌پذیری» که متأسفانه این تعبیر هم دشمنانی دارد، یعنی این حقیقت، این مفهوم و این روشِ به‌دست آوردن استقلال و عزت، دشمنانی دارد که این دشمنان در بین عموم افراد جامعه، به بدی هم شناخته نمی‌شوند، ولی ما آنها را باید افشاء کنیم.

«مسئولیت‌پذیری» مهارتی است که انسان را به استقلال و عزت می‌رساند. مسئولیت‌پذیری یعنی چه؟ یعنی انسان یک تعهد درونی داشته باشد که هر کاری را می‌خواهد انجام بدهد، آن را با خلاقیت، با شناخت و با سعی خودش برود انجام بدهد نه با فشار بیرونی، نه با نظارت بیرونی. حس مسئولیت را باید در فرد بالا برد، در مدرسه باید احساس مسئولیت را در کودکان افزایش داد. برای اینکه احساس مسئولیت افزایش پیدا کند باید چه‌کار کرد؟ باید قوانین را کاهش داد، باید فرصت خطا داد، باید امکان خطا کردن داد، و اگر خطا کرد، نباید زیاد سرزنش بکنی، و الا باز هم نتیجه‌اش مثل آن وقتی می‌شود که قانون زیاد باشد. مثلاً اینکه بگویی «من قانون نمی‌گذارم اما خیلی فلان‌فلان‌شده هستی اگر این خطا را انجام بدهی!» خب این «فلان‌فلان‌شده» که گفتی، پدرش را در آورد! اگر قانون بگذاری بهتر است از اینکه فحش بدهی! «یعنی او خطا بکند و باز هم من احترام بگذارم؟» بله. چون می‌خواهیم تعهد درونی او را رشد بدهیم تا خودش بخواهد کار خوبی را انجام دهد یا کار بدی را انجام ندهد.

برخی انتقاد می‌کنند که چرا دینی حرف نمی‌زنی و صریحاً از روانشناسی استفاده می‌کنی؟

دهخدا در ترجمۀ لغوی «مسئولیت» نوشته است: مسئولیت به معنای ضمانت و تعهد است، یعنی به گردن او، در عهدۀ او، در ضمان و پایبندیِ او بودن است، یعنی چیزی را آدم به گردن کسی بیندازد و او تضمین بکند، به عهده بگیرد.

حالا بگذارید یک‌مقدار از روانشناسی و از صحبت‌های روانشناسان خارجی و داخلی استفاده کنم و احساس مسئولیت را برای شما تعریف کنم تا ببینیم آیا روانشناس‌ها حرف غلطی در این زمینه زده‌اند یا حرف‌شان درست است؟ بعضی‌ها از بنده انتقاد می‌کنند و می‌گویند که شما چرا دینی حرف نمی‌زنی؟ صریحاً داری از روانشناسی استفاده می‌کنی. خُب روانشناسی یعنی چه؟ اگر این روانشناس، عقلش درست رسیده باشد، این کار ما یعنی استفاده از عقل! در جامعه‌شناسی هم همین‌جور است، در علوم سیاسی هم همین‌جور است.

برترین دانشمندان علوم سیاسی کشور ما که در همۀ دنیا تدریس می‌کنند و به عنوان استاد از ایشان دعوت می‌کنند، می‌گفتند «از اول معلوم بود که برجام نتیجه نمی‌گیرد.» خُب اگر من الان حرف ایشان را بگویم، مگر بد است؟ ما الان مشکلی که با سیاست‌مداران‌مان داریم سرِ دانش و عقلانیت است، همان مشکلی که أمیرالمؤمنین با ابوموسی اشعری داشت و به او فرمود: عقل و تجربه را زیر پا نگذار. (إنَّ الشَّقِیَّ مَن حُرِمَ نَفعَ ما اُوتِیَ مِنَ العَقلِ و التَّجرِبَةِ؛ نهج‌البلاغه/نامه ۷۸)

مسئولیت‌پذیری یک الزام و تعهد درونی است/ مسئولیت‌پذیری سه ویژگی دارد: تشخیص، تصمیم، خلاقیت

یکی از روانشناسان تربیتی این‌طور تعریف می‌کند: مسئولیت‌پذیری یک الزام و تعهد درونی از سوی فرد است برای انجام مطلوب همۀ فعالیت‌هایی که بر عهدۀ او گذاشته شده است. او معتقد است مسئولیت‌پذیری از دورن فرد سرچشمه می‌گیرد. فردی که مسئولیت کاری را به عهده می‌گیرد، توافق می‌نماید که یک سری فعالیت‌ها و کارها را انجام بدهد، یا بر انجام این کارها توسط دیگران نظارت کند.

شخص دیگری در این‌باره می‌فرماید: «مسئولیت‌پذیری یعنی الزام و تعهد درونی، که دارای سه ویژگیِ تشخیص، تصمیم و خلاقیت است» اینکه ما می‌گوییم آئین‌نامه‌ها را در مدرسه کم‌رنگ کنید، برای همین است. آیا می‌شود مدرسه‌های ما این‌طوری بشوند؟ مثلاً از دانش‌آموز بپرسند: شما کِِی تصمیم داری امتحان بدهی؟ کِی می‌خواهی یک ارزیابی علمی بدهی که ببینی در تلاش علمیِ خودت، به چه نتیجه‌ای رسیده‌ای؟ مثلاً این هواپیمای کوچکی که ساختی، می‌خواهی پرواز بدهی ببینی درست کار می‌کند یا نه؟ خب کسی که یک هواپیما یا کاردستی ساخته است، خودش مشتقاق است که امتحانش کند، اصلاً روز جشن اوست، پدر و مادرش را هم صدا می‌زند که موقع آزماش هواپیمایش به مدرسه بیایند. امتحان در اصل باید این‌طوری باشد.

الان در مدرسه‌ها امتحان تبدیل شده است به عامل استرس!

الان در مدرسه‌ها امتحان تبدیل شده است به عامل استرس، عامل فراموش کردن همۀ آنچه آموخته و عامل نفرت پیدا کردن از درس و تحصیل. امتحان در اصل چطور باید باشد؟ مثلاً این هواپیمایی که درستش کرده‌ای، پرواز بده تا ما ببینیم؟ نترس؛ حالا ممکن است هواپیمایت سقوط بکند، ولی ما به زحمتت نمره می‌دهیم، مامانت هم می‌آید بغلت می‌کند می‌گوید «آفرین پسرم تو زحمت خودت را کشیدی، فلانی و فلانی هم اولین هواپیماها را که پرواز دادند سقوط کرد.»

مسئولیت‌پذیری به سه ویژگی مربوط است: تشخیص، تصمیم، خلاقیت. ویژگی تشخیص یعنی اینکه خودت باید تشخیص بدهی. مثلاً اینکه چند نوع امتحان را جلوی تو بگذارند و بگویند: «تو فکر می‌کنی کدام‌یک از انواع این امتحان‌ها برایت مفید‌تر است و تلاش علمی تو را بهتر نشان می‌دهد؟» نه اینکه معلم بخواهد با امتحانش، تو را گیر بیندازد! مثلاً تو رفته‌ای کلّی مسئله‌ حل کردن یاد گرفته‌ای و در زمینۀ حل مسئله تلاش کرده‌ای، آن‌وقت این معلم می‌آید چهارتا سؤال حافظه‌ای از تو می‌پرسد و نابودت می‌کند! یا همین کنکوری که نوعاً به قتل عام استعدادهای جوان‌های ایرانی منجر می‌شود.

چطور برای مسئولیت‌پذیری انگیزه پیدا کنم؟/ طرح خدا برای مسئولیت‌‌پذیر شدنِ انسان چیست؟

دوشنبه ، 6 سپتامبر 2021 ۰ دیدگاه نوشته:mehdi

انسان برای رسیدن به اوج استقلال همیشه باید تمرین‌هایی داشته باشد و تلاش‌هایی بکند چون عوامل از بین‌برندۀ استقلال آدمی در مسیر زندگی فراوان هستند. رسیدن به استقلال و حفظ این استقلال و عزت یک نبرد مداوم می‌خواهد، انسان یک مبارزۀ دائمی نیاز دارد تا بتواند اسیر و بردۀ کسانی که می‌خواهند او را به بندگی بکشند نشود؛ هم یک فرد در طول مسیر زندگی خودش، هم یک جامعه به این مبارزه دائمی نیاز دارد.

شما هرکجا زندگی می‌کنید، باید همیشه از خودتان مراقبت بکنید، از اموال و دارایی‌های‌تان مراقبت بکنید تا نه اموال شما را کسی بدزدد و برباید و تخریب کند، نه خود شما را کسی به بردگی بکشد. البته بعد از ظهور حضرت ولی‌عصر، عوامل اجتماعی به بردگی کشیدن و از بین بردن استقلال انسان از بین می‌رود اما در زمان حضرت ولی‌عصر ارواحنا له الفداء عوامل درونیِ از بین رفتن استقلال انسان کماکان هست و انسان به مبارزه و جهاد دائمی باید بپردازد.

آدم برای حفظ استقلال خودش، برای حفظ عزت خودش و برای وابسته نشدن، باید مبارزه کند، بعد از اینکه شما استقلال را به‌دست آوردی و تثبیت هم کردی، از یک حداقل تا یک حداکثرِ بی‌نهایت می‌تواند ادامه پیدا کند و شما برای اینکه به اوج استقلال برسید باز نیاز دارید به مبارزۀ دائم. نه استقلال به سادگی به دست می‌آید، نه به سادگی بدون تلاش حفظ می‌شود، نه استقلال یک سطحی دارد که شما برای بدست آوردن آن کافی باشد که صرفاً در یک مرحله، تلاش بکنید. بلکه باید دائماً تلاش کنید تا به اوج استقلال برسید؛ آن اوجی که انسان به توحید و فناء فی‌الله و اوج تقرب می‌رسد، در واقع یعنی به اوج استقلال رسیده است.

مسئولیت‌پذیری، رمز عملیات ما برای رسیدن به استقلال است/ کسی که مسئولیت کارهای خود را نپذیرد نمی‌تواند مستقل بشود

برای این مبارزۀ دائمی و همیشگی و فراگیر در کل زندگی، ما نیاز به یک برنامۀ جامع داریم. مسئولیت‌پذیری رمز عملیاتی است که ما باید انجام بدهیم تا به استقلال برسیم. کسی که خودش مسئولیت کارهای خودش را نپذیرد هیچ‌وقت نمی‌تواند مستقل بشود، کسی که پذیرش این را نداشته باشد که «من خودم باید پاسخگوی کارهای خودم، انتخاب‌های خودم، ضعف‌ها و قوت‌های خودم باشم» نمی‌تواند انسان مستقلی باشد. مسئولیت‌پذیری یعنی من می‌خواهم مستقل باشم و شروع کرده‌ام به تمرین استقلال.

منتها این مسئولیت‌پذیری چگونه باید تحقق پیدا کند و اساساً چگونه این مسئولیت‌پذیری، انسان را به استقلال کامل و مطلوب می‌رساند؟ امشب می‌خواهیم یک‌مقدار در این‌باره گفتگو کنیم. اما اینکه این مسئولیت‌پذیری از بیّنات دین هست در این تردیدی نیست. مقام معظم رهبری در کلامی بیان می‌فرماید که بی‌تردید مسئولیت‌پذیری از بیّنات اسلام است، یعنی امری است که مسلماً در دین اسلام به آن توجه شده است. حالا اگر کل قرآن بلکه کل دین را با نگاه رشد مسئولیت‌پذیری و کسب مهارت مسئولیت‌پذیری مطالعه بکنید، آن‌وقت می‌بینید که چقدر زیبا هر لحظه، دین دارد شما را برای مسئولیت‌پذیری تمرین می‌دهد.

برخی اندیشمندان، اصلی‌ترین ملاک سلامت روانی انسان را مسئولیت‌پذیری می‌دانند/ علوم انسانی به ما کمک می‌کند به حقانیت دین، پی ببریم

غیر از اینکه در دین ما مسئولیت‌پذیری چنین اهمیتی دارد، در علوم انسانی مثل روانشناسی یا علوم تربیتی و حتی مباحثی در علوم اجتماعی هم مسئولیت‌پذیری یک اصل مهم تلقی می‌شود. برخی از اندیشمندان، اصلی‌ترین ملاک سلامت روانی یک انسان را مسئولیت‌پذیری او اعلام می‌کنند، یعنی تصریح می‌کنند که ملاک اصلی سلامت روانی یک انسان مسئولیت‌پذیری است.

همان‌طور که در جلسه قبل بیان شد، علوم انسانی و علوم تجربی برای اینکه ما را به دین تسلیم کنند، خیلی عالی هستند، اگر از علوم انسانی تقدیر کردم و آرزو کردم که علوم انسانی در جامعۀ ما پیشرفت بکند، منظورم این بود که علوم انسانی به ما کمک می‌کنند به حقانیت دین پی ببریم.

راه‌حل‌های علوم‌انسانی، ابتدایی است اما آشنایی با علوم‌انسانی می‌تواند جلوی دین‌گریزی را بگیرد

اما آیا علوم انسانی به تنهایی دست ما را می‌گیرند و به سعادت می‌رسانند؟ ابداً، علوم انسانی نه تنها انسان را به اوج نمی‌رسانند، بلکه راه‌حل‌هایی که می‌دهند بسیار راه‌حل‌های ابتدایی است. ولی آشنایی شما با علوم انسانی منجر به این می‌شود که دیگر دین‌گریزی از بین برود. ما کسی را در جامعۀ خودمان نمی‌توانیم به زور دین‌دار کنیم، اصلاً دین چیزی نیست که به زور بشود به کسی تحمیل کرد، چون استقلال انسان باید حفظ بشود و باید هرکسی خودش بخواهد. ولی در جامعه به یک چیزی نیاز داریم؛ و آن اینکه دین‌گریزی و دین‌ستیزی باب نشود، فرهنگ نباشد، رواج نداشته باشد. حرف ما این است که «اگر نمی‌خواهی دین داشته باشی نداشته باش، چرا دین‌ستیزی می‌کنی؟! دین‌ستیز نباش و دین‌گریزی را در جامعه تبدیل به یک ارزش نکن.»

متأسفانه الان در لایه‌هایی از اجتماع ما دین‌گریزی یک ارزش است، طرف با افتخار می‌گوید «ما از آن دین‌دارها نیستیم!» خُب این خیلی بد است که این مملکت چهل سال است به اسم اسلام دارد اداره می‌شود اما فرهنگ و تعلیم و تربیت به‌گونه‌ای اداره شده است که نتیجه‌اش این است که دین‌گریزی در یک لایه‌هایی از جامعه، کلاس دارد! یعنی نه تنها دین درست ترویج نشده است، بلکه علوم انسانی هم درست تبیین نشده است و الا دین‌گریزی در این سطح وجود نداشت.

مگر ما در دوران جاهلیت به سر می‌بریم که دین‌گریزی در یک جامعه‌ای ارزش تلقی بشود حتی برای یک سطوحی از جامعه، چه برسد به اینکه برخی از سطوحِ مؤثر در جامعه، دین‌گریزی برای‌شان یک ارزش تلقی بشود! این یعنی جاهلیتی در جامعه تزریق شده و نهادینه شده است، این یعنی صددرصد اشتباهات فاحشی در ادارۀ افکار عمومی صورت گرفته است. این یعنی اشتباهات فاحش در آموزش و پرورش وجود دارد و در تبلیغ ما طلبه‌ها اشتباهات فاحش وجود دارد؛ البته نه اینکه همه‌اش اشتباه باشد.

اگر کسی نمی‌خواهد دین‌داری بکند خُب دین‌داری نکند؛ کمااینکه اگر کسی نمی‌خواهد ورزش‌کار بشود، خُب ورزشکار نشود! مگر همه باید ورزش‌کار بشوند؟ زور که نیست! اما کسی یک ورزش‌کار را مسخره نمی‌کند و کسی ورزش‌کار نبودن را برای خودش کلاس نمی‌داند. در هیچ محفل خانوادگی و خصوصی هم کسی ورزش را مسخره نمی‌کند و به‌طور تحقیرآمیزی نمی‌گوید که «ما از اینهایی که می‌روند دنبال ورزش نیستیم!» هرکسی این را بگوید، به او می‌گویند: تو خودت آدم ضعیف و حقیری هستی.

نباید در جامعۀ ما کسی از سرِ جهالت و سوءتفاهم، دین‌گریز یا دین‌ستیز بشود

اینکه اولیات دین برای مردم جا نیفتاده و از علوم انسانی برای پذیرش اولیات دین و معقول بودن مسیر دین استفاده نشده است، یک فاجعه است! ولی بنده از این فاجعه در می‌گذرم و می‌گویم: انسان‌ها می‌توانند دین‌دار بشوند و می‌توانند دین‌دار نشوند، این میل خودشان است و اصلاً علامت استقلال آدم‌ها است و علامت این است که دین، استقلال آدم‌ها را رعایت می‌کند. اما فاجعۀ بزرگتر این است که دین‌داری را بی‌کلاسی تلقی کنند و دین‌گریزی را یک نوع کلاس بدانند! این نباید در جامعۀ ما باشد؛ یعنی نباید دین‌گریزان و دین‌ستیزان از سر جهالت و سوءتفاهم، دین‌ستیزی کنند.

تو اگر می‌خواهی با دین دشمن بشوی، عیبی ندارد و کسی هم نمی‌تواند جلوی دوزخ رفتن تو را بگیرد. مگر کسی می‌تواند جلوی شمربن‌ذی‌الجوشن شدنِ کسی را بگیرد؟! حرف ما این است که نباید در جامعۀ ما کسی از سرِ سوءتفاهم، دین‌گریز یا دین‌ستیز بشود. مثلاً این‌طور نباشد که یک کسی بگوید: «من دشمن دین هستم برای اینکه دین به استقلال فکری من لطمه می‌زند!» وای خدای من! چه کسی این را به تو گفته است؟! می‌گوید: «شما خودتان می‌گویید که مقلّد باش!» این را چه کسی گفته است؟ محدودۀ تقلید کجاست؟ اصلاً تقلید آن چیزی که تو برداشت کردی نیست. چه کسی این برداشت را از دین، به تو داده است؟

در جلسات بعدی عرض خواهم کرد که نسبت ولایت با این استقلال و با آن مسئولیت‌پذیری چیست؟ آن‌وقت شما تعجب می‌کنید که چرا توسط ارکان تعلیم و تربیت دینی و غیردینی در کشورمان، ولایت به‌عنوان «نگهبان استقلال و ارزش فکری انسان‌ها» و «نگهبانِ ارزش انتخاب انسان‌ها» معرفی نشده است؟ پس تا حالا دربارۀ ولایت چه گفته‌اند که این سوءتفاهم ایجاد شده است؟

اصلی‌ترین کارکرد ولایت، حفظ استقلال و عزت آدم‌هاست

بعداً توضیح خواهیم داد که اصلی‌ترین کارکرد ولایت، بلکه تنها کارکرد ولایت، حفظ استقلال و عزت و حفظ ارزش استقلال آدم‌ها است. اینکه ولایت بخواهد تعلیم بدهد، این تعلیم یک کار فرعیِ ولیّ خدا است، کسی دیگر هم می‌تواند تعلیم بدهد. لقمان حکیم ولایت نداشت و پیامبر نبود اما تعلیم می‌داد، تعلیماتش را خدا در قرآن نوشته است، تعلیم دادن که نیاز به ولایت ندارد.

آیا برداشتی که جامعۀ ما از ولایت دارد، درست است؟ آیا برداشتش از دین درست است که برداشتش از ولایت درست باشد؟ یک فاجعه‌ای دارد در جامعۀ ما رخ می‌دهد. دوستان طلبۀ من و اساتید من در حوزه، یک فاجعه دارد در جامعه رخ می‌دهد، چرا نمی‌بینیم؟ شاید در حد نود درصد، برداشت اشتباه از دین و برداشت معکوس از دین وجود دارد، و حتی ولایت را از بین‌برندۀ استقلال آدم‌ها، استقلال فکری آدم‌ها و حق انتخاب آدم‌ها برداشت می‌کنند. کسانی در حد سیاسیون درجه یک کشور، خودشان را غیرولائی نشان می‌دهند تا برایشان کلاس باشد! درحالی‌که شأن ولایت چیزی جز این نیست که استقلال آدم‌ها را نگه دارد و عامل دیگری در عالم وجود ندارد که استقلال انسان‌ها را حفظ کند. این به تجربه ثابت شده است و زیاد هم دین نمی‌‌خواهد، علوم انسانی کافی است برای اینکه این را ثابت کند.

آیا این اشتباه فاحش در جامعۀ ما، یک فاجعه نیست؟ آیا برنامه‌ریزان درسیِ آموزش و پرورش در چهل سال گذشته نباید پاسخ بدهند؟ از کدام قسمت دین برداشتند در کتاب‌ها نوشتند که این برداشت معکوس از اصل دین در ذهن اقشاری از جامعه ایجاد شده است؟ علوم انسانی، یک حداقل‌هایی از عقلانیت دینی را برای انسان به اثبات می‌رسانند، ولی این در جامعۀ ما اتفاق نیفتاده است؛ عالمان دینی از علم و تجربۀ بشری به قدر کافی برای جا انداختن حداقل‌های دین استفاده نکرده‌اند، درحالی‌که ائمۀ هدی این کار را می‌کردند و قرآن هم این کار را می‌کند.

قرآن هم به تجربۀ بشری استناد می‌کند، اهل‌بیت(ع) هم این کار را می‌کنند؛ چون آن کسی که حداقلِ دین را ندارد و فعلاً ایمان به وحی و نبوت و معاد ندارد، شما چطور می‌خواهی با او صحبت کنی و به او بگویی که دین، این را گفته است…. خُب او می‌گوید: من کجا دین را پذیرفته‌ام که حالا تو داری از طرف دین، با من صحبت می‌کنی؟! لذا آدم باید برود سراغ چیزی که او قبول دارد، آن چیزی که آدم‌ها قبولش دارند، همان چیزی است که تجربه می‌کنند لذا اگر ما از علوم تجربی و روانشناسی و … استفاده می‌کنیم، به همین دلیل است.

اگر تبیین شده بود که دین برای منفعت بشر است، معلوم می‌شد که دین‌دار هنر نکرده و بی‌دین ضرر کرده

وقتی که بدون استفادۀ از تجربۀ بشر و عقل حداقلی انسان، از خدا و پیغمبر صحبت می‌کنید، طرف مقابل فکر می‌کند شما دارید به او زور می‌گویید، کمااینکه خیلی از مردمی که دین‌داری نمی‌کنند تلقی‌شان این است که دین دارد به آنها زور می‌گوید. باید یک اعتقادی داشته باشند تا این زورگوییِ دین را بپذیرند و تحمل کنند. حتی بعضی از مذهبی‌های ما هم همین تصور را دارند، به همین دلیل مغرور می‌‌شوند و فکر می‌کنند خیلی هنر کرده‌اند که دین‌دار هستند و تصور می‌کنند از خیلی از چیزها گذشته‌اند و فداکاری کرده‌اند! نه؛ تو هنر نکردی که دین‌‌دار شدی، تو از چیزی نگذشته‌ای! قرآن می‌فرماید: «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا» (اسراء/۷)

تو هنری نکردی که دین‌دار شدی، تو فقط انسانیتت را اجرا کردی. مثلاً شما که شب استراحت می‌کنی و می‌خوابی، صبح که بلند می‌شوی، قیافه می‌گیری که «من خیلی هنر کردم که خوابیدم»؟ عبادت هم همان‌قدر برایت ضروری است، پس این دیگر قیافه‌ گرفتن ندارد. باطریِ موبایلت را که شارژ می‌کنی، قیافه می‌گیری و دچار عُجب می‌شود؟! نه، چون نیاز داشتی.

تو از راه علوم تجربی و انسانی هم می‌توانستی بفهمی که نماز، انرژی‌بخش است؛ مثل غذا که انرژی‌بخش است. پس نماز که می‌خوانی چرا قیافه می‌گیری؟ این یعنی حداقل‌های دین هم گفته نشده و جانیفتاده است.

اگر حداقل‌های دین گفته شده بود، معلوم می‌شد که این دین، یک مسیر عقلانی را دارد می‌رود و برای منفعت بشر دارد حرکت می‌کند، آدم دین‌دار هنر نکرده، بی‌دین هم نادانی کرده و ضرر کرده است. اگر این گفته شده بود، این مسائل هم در جامعه جا می‌افتاد، ولی الان اینها جا نیفتاده است، چون حداقل‌های دین را نگفته‌ایم.

حداقل‌های دین، اثبات صانع نیست!

حداقل‌های دین، اثبات صانع نیست! بگذارید یک نمونه برای شما بگویم؛ مثلاً حداقل‌های اخلاق اسلامی و پذیرش دین در فرهنگ چیست؟ پبامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «إِذَا لَمْ تَسْتَحْیِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ» اگر حیا نداری دیگر هرکاری دلت می‌خواهد بکن! یعنی دیگر منِ پیغمبر هم نمی‌توانم برایت کاری بکنم. بعد می‌فرماید این سخن همۀ انبیاء است که به صورت ضرب‌المثل باقی مانده است. (لَمْ یَبْقَ مِنْ أَمْثَالِ الْأَنْبِیَاءِ ع إِلَّا قَوْلُ النَّاسِ إِذَا لَمْ تَسْتَحْیِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ» (عیون اخبارالرضا ع/ج۲/ص۵۶)

یعنی قبل از اینکه تو دین‌دار بشوی باید یک مایه‌ای از حیاء داشته باشی که بیایی سراغ دین؛ و الا من دربارۀ چه چیزی با تو صحبت کنم؟ تو باید یک جای دیگری برایت ثابت شده باشد که اگر حیا نباشد نظام حیات بشر از بین می‌رود و نظام اجتماعی متلاشی می‌شود. حیاء خارج از دین باید تثبیت شده باشد، و بعد دین هم می‌آید حیاء را تقویت می‌کند، پُر آب و رنگش می‌کند، بیشترش می‌کند، جهتِ خوب به آن می‌دهد، حیاء احمقانه را کنار می‌گذارد و با این حیاء یک‌کاری می‌کند که تو از آن سود ببری.

چرا می‌گوییم برای متقاعدشدن به استقلال و مسئولیت‌پذیری، از علوم انسانی استفاده بشود؟

چرا ما اصرار داریم که برای استقلال و خصوصاً مسئولیت‌پذیری، از علوم انسانی استفاده کنیم؟ برای اینکه علوم انسانی و علوم تجربی مخصوصاً وقتی همۀ اندیشمندان عالم آن را بپذیرند، یک کاری می‌کند که آدم تسلیم دین بشود و دین‌داری را آغاز کند، یک‌کاری می‌کند آدم به عمق عقلانیت دین یک‌مقدار پی ببرد، یک‌مقدار منت‌گذاری دین‌دارها را از دین کم می‌کند، کلاس گذاشتن بی‌دین‌ها نسبت به دین را کم می‌کند.

البته نمی‌خواهم بگویم همۀ مردم جامعۀ ما این‌گونه هستند که حداقل‌های دین را دریافت نمی‌کنند، بلکه یک لایه‌هایی از جامعه این‌گونه هستند ولی قابل توجه هستند. این باید در کل جامعۀ ما جا می‌افتاد و علوم انسانی می‌تواند این را جا بیندازد. آیا نمی‌شود ما دین نداشته باشیم و فقط با همین علوم انسانی تا آخر برویم؟ علوم انسانی که عشق تولید نمی‌کند! علوم انسانی ممکن است آرامش به تو بدهند، اما حماسه‌ خلق نمی‌کنند، علوم انسانی در تو آتش شور و سرمستی ایجاد نمی‌کنند، علوم انسانی ممکن است تو را یک‌مقدار سالم نگه دارند اما در اوج شکوفایی قرار نمی‌دهد.

علوم انسانی در موضوع مسئولیت‌پذیری، خیلی رشد کرده است. شاید حدود نصف حرف‌‌های ما در مورد مسئولیت‌پذیری را علوم انسانی، بارش را به دوش کشیده باشد و این خیلی خوب و کمک‌کننده است؛ چون دیگر کسی سر اینها چانه نمی‌زند.

انتقاد بنده از آموزش و پرورش، بخاطر رعایت نکردنِ علوم انسانی در تعلیم و تربیت است

بعضی‌ها می‌گویند چرا شما در مدرسه‌ها دنبال تحمیل ایدئولوژی هستید؟ درحالی‌که تقریباً صد درصدِ انتقادهای بنده در طول این سالیان طولانی از آموزش و پرورش، بخاطر رعایت نکردن علوم انسانی در تعلیم و تربیت بوده است، نه بخاطر خدا و پیغمبر! یعنی ما بدون دین و بدون مسلمان بودن هم، این انتقادها را داشتیم. ما می‌گوییم: «دانش‌آموز باید مسئولیت‌پذیر بار بیاید، همین!» اگر این دانش‌آموز، مسئولیت‌پذیر بار بیاید، بالاخره یک روز از دمِ در هیئت و مسجد عبور می‌کند؛ ما همان‌جا خدا و پیغمبر را به او یاد می‌دهیم، و او چون مسئولیت‌پذیر بار آمده، این را به‌راحتی می‌پذیرد، نمی‌خواهد در مدرسه تعلیمات دینی بدهید، بعضی از تعلیمات دینی بدون تربیتِ شخصیت بچه‌ها، برای آنها عین سم می‌ماند؛ اگر شما خیلی از مقدمات انسانی و نیاز او به دین را برایش جا نیندازی و بعد به او بگویی که «خدا تو را آفریده، پیغمبر فرستاده که برای سعادت تو دستور بدهد، و اگر گوش ندهی به جهنم می‌روی…» او چه احساسی پیدا می‌کند وقتی این را بشنود؟ با خدا در می‌افتد، سعی می‌کند جهنم را فراموش بکند، از پیامبر هم فرار می‌کند. حالا ببینید این حالِ چند نفر از ابناء جامعۀ ما است؟

مشکل بنده، آن کسانی نیستند که از دین فرار می‌کنند و برای بی‌دینی هم کلاس قائلند، شاید ده درصد مشکلم اینهایی باشند که از دین فرار می‌کنند، اینها دچار سوءتفاهم شده‌اند که دین‌ستیز شدند و دین‌گریزی برایشان یک کلاسی شده است، اینها ده درصد مشکل هستند، نود درصد مشکل، آن مذهبی‌هایی هستند که نیاز خودشان را به دین درک نمی‌کنند، ولی این دین را پذیرفته‌اند، اینها را چه‌کار کنیم؟! اینها الان دین‌دارِ مغرورِ دارای عُجب شدند، دو قورت و نیم‌شان هم باقی است، اینها دیگران و آدم ضعیف‌های بی‌دین را هم آدم حساب نمی‌کنند، این را چه‌کار کنیم؟

علوم انسانی، دربارۀ مسئولیت‌پذیری چه می‌گوید؟

خُب حالا ببینیم در علوم انسانی، دربارۀ مسئولیت‌پذیری چه گفته‌اند؟ حرف‌های خیلی قشنگی زده‌اند؛ چند نمونه‌اش را برای شما قرائت بکنم، اینها جزء دانش‌های رایجی است که می‌توانید راحت پیدا کنید.

یکی از روانشناس‌های برجسته می‌گوید: مسئولیت‌پذیری عنصر اصلی سلامت روان و به تبع آن، عامل مهم دستیابی به شادکامیِ اصیل و احساس رضایت است… البته شادکامیِ بیخودی و کاذب هم داریم، مثلاً زیرسبیلی رد کردن و زیرآبی رفتن، آدم یک‌ذره خوشحال می‌شود ولی این خوشحالی اصیل نیست.

او در ادامه می‌گوید: اعتقاد داریم همۀ افراد بشر از پیر تا جوان و حتی نوزادان، صبح تا شب برای ارضاء نیازها و خواسته و ارزش‌های خود تلاش می‌کنند… و باور داریم همۀ افراد اجتماع باید برای برآوردن نیازها و خواسته‌های خود احساس مسئولیت کنند و پیامدهای افکار و تصمیمات خود را بپذیرند، نسبت به تک‌تک رفتارهای‌شان پاسخگو باشند. رفتار مسئولانه به معنای خردورزی، عقلانیت و یکپارچگیِ شخصیت است… اینها مطالبی است که علوم تجربی به آن رسیده است.

یکی دیگر از روانشناسان، دیدگاه خود را این‌گونه بیان کرده است: مسئولیت‌پذیری آثار مثبت بسیاری دارد، توانایی برخورد با شرایط سخت، انتخاب تصمیمات درست، احساس رضایت داخلی، پرورش انضباط داخلی، کسب اعتماد به نفس و رشد تفکر، افزایش قدرت شناختی، موافقت بیشتر با خانواده و محیط زندگی، مورد توجهِ خانواده و گروه و جامعه قرار گرفتن، برخورداری از یک توان بالا برای انجام درست و به‌موقع کارها، ایجاد روحیۀ نشاط، سرحالی، صرفه‌جویی در هزینه‌های اضافی و وقت‌ گذاشتن برای ترویج احساس مسئولیت در دیگران.

اینها را اسلام نگفته است، اینها دیگر حداقلِ انسانیت است. من که نباید برای این حرف‌ها، از امام حسین(ع) خرج کنم! آن‌وقت آن طرف برداشتش این می‌شود که می‌گوید «امام حسین(ع) هم، همین را گفته است! خب این را که فلانی هم گفته بود، یعنی امام حسین(ع) برای همین شهید شد؟» نه، امام حسین(ع) برای حرف‌های بالاتر از اینها آمده است، صبر کن. شب‌های بعد من عرض می‌کنم که امام حسین‌‌(ع) کجای این قصه است.

برخی از آثار مسئولیت‌پذیری از دیدگاه روانشناسی:

یک روانشناس دیگر دربارۀ «آثار مسئولیت‌پذیری» می‌گوید: شناسایی و شکوفایی استعدادها، ایجاد انگیزۀ بیشتر برای پذیرش مسئولیت بیشتر، ایجاد انگیزۀ مبارزه کردن و سخت‌کوشی، ایجاد تعهد و همت برای انجام کار، جفت و جور شدن زمینۀ توانمندی در بقیۀ مهارت‌های زندگی، رشد فکری، رشد شخصیت، افزایش عزت نفس، پذیرش اشتباه، تشویق بقیه به مسئولیت‌پذیری و… ببینید چه آثار و برکاتی را برای مسئولیت‌پذیری ذکر می‌کنند و اگر کسی مسئولیت‌پذیر نباشد چه صدماتی دارد!

روانشناس‌ها یک پیشنهاداتی برای تمرین مسئولیت‌پذیری دارند، این پیشنهادات هم بماند برای جلسه بعد؛ یک مقداری از اینها را عرض خواهم کرد.

تا اینجا، ما عقلاً فهمیدیم که مسئولیت‌پذیری برای سلامتی انسان مفید است، هرکسی این را نپذیرفته است برود کتاب‌های روانشناس‌ها را بخواند. خُب حالا برویم سراغ دین و ببینیم که دین چه‌کار می‌کند؟ خواهش می‌کنم به عنوان یک آدم مؤمنی که قرآن را قبول دارد و دین را قبول دارد این حرف‌ها را گوش نکنید، بلکه به‌عنوان یک فرد بی‌دین این حرف‌ها را گوش کنید، اصلاً گاهی از اوقات به عنوان یک فرد بی‌دین بروید قرآن را بخوانید، ببینید با آدم چه‌کار می‌کند! اصلاً غوغا می‌شود! این یک روش برای درست کردن انسان‌هاست، یعنی از بیرون به دین نگاه کنید، از بالا نگاه کنید، از دور نگاه کنید، جامع نگاه کنید، خیلی‌ها با این نگاه، مسلمان شدند و از ما هم جلو زدند. بعضی وقت‌ها ما غرق جزئیات می‌شویم، درحالی‌که باید از بالا نگاه کنیم و ببینیم دارد چه‌کار می‌کند!

«سؤال و جواب» و «پاداش و جزای قیامت» از طرح‌های کلان دین برای مسئولیت‌پذیری است

یکی از طرح‌های کلان دین برای مسئولیت‌پذیری، این است؛ خداوند برای اینکه تو مسئولیت‌پذیر بشوی می‌گوید «هرکاری بکنی از تو سؤال می‌کنم» خُب سؤال و جواب کن، چه اهمیتی دارد؟ می‌فرماید: «نه فقط سؤال و جواب می‌کنم، بلکه پاداش و جزا هم می‌دهم؛ آن‌هم خیلی سنگین!» پس تو داری من را مجبور می‌کنی! می‌خواهی بر من نظارت کنی؟ این‌طوری که استقلال من از بین می‌رود! می‌فرماید: «نه، هم سؤال و جوابت را روز قیامت می‌کنم که معلوم نیست کِی است، و هم اینکه هیچ چیزی از آن را به تو نشان نمی‌دهم که بترسی و از سرِ ترس، بخواهی مجبور بشوی و انجامش بدهی، اگر هم بترسی از روی عقلت ترسیده‌ای، پاداش را هم نقداً به تو نمی‌دهم بلکه می‌گذارم برای قیامت. الان فقط به تو خبر می‌دهم»

خدایا من قبول دارم این سؤال و جواب را که برای من گذاشتی، من را تکان می‌دهد، من را یک‌مقدار مسئولیت‌پذیر می‌کند و چون پاداش و جزایت به‌صورت فوری و عینی هم نیست، استقلال من را حفظ می‌کند، اما خدایا می‌شود کلاً سؤال و جواب نکنی؟ (بنده از طرف خدا جواب می‌دهم) خدا می‌فرماید: من حرفی ندارم که برای اینکه مسئولیت‌پذیر بشوی اصلاً روی تو فشار نیاورم، ولی اگر همین مقدار هم فشار نیاورم دیگران تو را به بردگی می‌کشند، آن را چه‌کار می‌کنی؟ برای اینکه یله و رها نباشی و خواسته‌های کم نفسانی، تو را اسیر نکند و برای اینکه بردۀ خواسته‌های کمِ رقبای خودت نشوی، من باید تو را از زیر سلطۀ دیگران جمع بکنم یا نه؟

با مسئولیت‌پذیری در کار و زندگی است که انسان به شکوفایی و خلاقیت می‌رسد/ مسئولی که نشاطش را از استخر سلطنتی می‌گیرد نه از کار برای مردم، از او انتظار خلاقیت نباید داشت

دوشنبه ، 6 سپتامبر 2021 ۰ دیدگاه نوشته:mehdi

بسیاری از اخلاقیات و اعتقادات، در متن یک فعالیت رشد می‌کنند، بدون اینکه انسان درگیر یک فعالیت یا درگیر یک عملیات خاصی باشد، همین‌طوری نمی‌شود اعتقادات را تقویت کرد، ایمان را افزایش داد، روحیات را بهبود بخشید و اخلاقیات را تعالی داد. انسان اگر بخواهد وجود خودش را شکوفا کند در گرایش‌های خودش تأثیرات بسیار خوب بگذارد و حتی در فکر خودش و در عقل خودش فربهی‌ ایجاد کند و رشد ایجاد کند، باید این را در یک‌ بستر عمل و تجربه انجام بدهد. اینکه انسان فقط در کتابخانه بنشیند یا به در و دیوار نگاه کند و فکر کند یا اینکه فقط به امور معنوی بپردازد و بدور از صحنۀ عمل، مثلاً به مناجات یا عبادت بپردازد، این‌طوری کسی رشد نخواهد کرد. ما حتی وقتی که می‌خو‌اهیم به دانش‌آموزان و کودکان‌مان چیزی را بیاموزیم بهتر است (یعنی نود درصد باید این‌طور باشد) که در صحنۀ عمل، این آموزش صورت بگیرد.

«مسئولیت‌پذیری» در واقع یک نوع فعالیت، یک نوع زندگی کردن، یک سبک زندگی یا یک عنصر کلیدی برای سبک زندگی است. انسان در بستر فعالیت مسئولیت‌پذیرانه یا زندگی مسئولیت‌پذیرانه است که می‌تواند رشد کند. مسئولیت‌پذیری یک اسم خاص برای یک فعالیت نیست؛ بلکه یک نوع زندگی کردن است، نوعِ زندگی مسئولیت‌پذیرانه توأم با احساس مسئولیت که البته در متن عمل باید خودش را نشان بدهد.

اگر این نوع زندگی یا این‌نوع سبک زندگیِ مسئولیت‌پذیرانه را در همۀ فعالیت‌های‌مان جاری کردیم، آن‌وقت در بستر این فعالیت‌ها، به رشد روحی و فکری و شکوفایی استعدادها و فطرت می‌رسیم. مثلاً درس خواندن، می‌تواند مسئولیت‌پذیرانه باشد و می‌تواند بدون مسئولیت‌پذیری باشد. زندگی خانوادگی، ادارۀ زندگیِ خانوادگی می‌تواند توأم با مسئولیت‌پذیری باشد و می‌تواند بدون احساس مسئولیت باشد. مادری کردن یا پدری کردن، حتی فرزندی کردن برای پدر و مادر، حتی خواهری کردن و برادری کردن، همۀ اینها می‌تواند توأم با مسئولیت‌پذیری باشد و می‌تواند بدون مسئولیت‌پذیری باشد. بازی کردن و تفریح کردن و در کارهای گروهی شرکت کردن هم می‌تواند با مسئولیت‌پذیری باشد و می‌تواند بدون مسئولیت‌پذیری باشد.

فعالیت اداری داشتن هم می‌تواند با مسئولیت‌پذیری باشد و هم می‌تواند بدون مسئولیت‌پذیری باشد. کارمندی که مسئولیت‌پذیری نیست، روز به روز که کار می‌کند هم خودش را نابودتر می‌کند هم کارش را و هم جامعه‌اش را. اما کارمند یا کارگر یا استاد و معلمی که با مسئولیت‌پذیری کار می‌کند، اصلاً مدل کارکردنش با دیگران فرق می‌کند.

آثار مسئولیت‌پذیری

یکی از آثار مسئولیت‌پذیری «خسته‌نشدن از کار» است

اگر بخواهم از آثار مسئولیت‌پذیری بگویم، بسیار فراوان است و از ابعاد مختلف می‌شود به آن پرداخت؛ یکی‌ از آثارش «خسته نشدن» است، کسی که با مسئولیت‌پذیری کار می‌کند، دو برابر یا سه برابر کار می‌کند و خسته نمی‌شود.

اگر یک‌وقت دیدید دارید از درس خواندن، کار کردن، کار در خانه یا هر فعالیت دیگری خسته می‌شوید و زود، حوصله‌تان سر می‌رود، بدانید دارید آن کار را بدون مسئولیت‌پذیری انجام می‌دهید و این البته خیلی زشت است و به انسان صدمه می‌زند و حتی انسان را شبیه حیوان می‌کند! انگار که یک‌کسی شما را به این کار وادار کرده و ته دل‌تان هماهنگ نیستید، تصمیم این کار را خودت نگرفته‌ای، تو در این فعالیت مستقل نیستی و استقلالت را رعایت نکرده‌ای و داری خودت را خراب می‌کنی. این کار را نکن؛ مثلاً اگر این کار درس‌خواندن است، این‌طوری درس نخوان، یا اگر هر کار دیگری هست، این کار را انجام نده.

کسی که بدون مسئولیت‌پذیری وارد زندگی مشترک شده‌، زود از همسرش عصبانی می‌شود

مثلاً خیلی از خانم‌ها و آقایان در مسئلۀ همسری و خانوادگی، زود از دست همدیگر خسته می‌شوند، زود از دست همدیگر عصبانی می‌شوند، زود از دست همدیگر گله می‌کنند، زود عیب‌های همدیگر را می‌بینند، به‌هم سخت می‌گیرند، اینها کسانی هستند که بدون مسئولیت‌پذیری وارد زندگی مشترک شده‌اند و البته می‌دانید که معمولاً از کلمات خیلی قشنگی هم برایش استفاده می‌شود!

شما فکر می‌کنید دشمنان مسئولیت‌پذیری چه چیزهایی هستند؟ در اداره، بروکراسی. در آموزشگاه، امتحان و نظم تحمیلی مدرسه. در خانواده، عشق و محبت! بله گاهی از اوقات، عشق می‌شود دشمن مسئولیت‌پذیری. وقتی کسی صرفاً با عشق وارد خانواده شده است، صرفاً با دوست‌داشتنی‌هایش دارد حرکت می‌کند، نه با این عنوان که «تو مسئولیتِ این خانواده را پذیرفته‌ای و حالا باید پایش بایستی، باید چوبش را بخوری، باید تلاش بکنی که درستش بکنی، این خانواده مال تو است» چه زن باشد چه مرد. من مسئول هستم همسرم را درست کنم، هماهنگ کنم، با او هماهنگ بشوم، من باید این خانواده را درست کنم، این خانواده را شکل بدهم.

اگر با مسئولیت‌پذیری وارد بشوی خسته نمی‌شوی، با مسئولیت‌پذیری وارد بشوی زود نمی‌بُرّی، زود روحیه‌ات ضعیف نمی‌شود، اگر با مسئولیت‌پذیری وارد بشوی زیاد تفریح نمی‌خواهی؛ البته آدم تفریح می‌خواهد اما نه زیاد. بعضی‌ها روح‌شان خیلی کشش تفریح دارد، اینها کسانی هستند که با مسئولیت‌پذیری زندگی نمی‌کنند، اگر با مسئولیت‌پذیری وارد نشوی به خودت لطمه می‌زنی.

«خلاقیت» یکی دیگر از آثار مسئولیت‌پذیری است

یکی دیگر از آثار مسئولیت‌پذیری «خلاقیت» است، آدم که دقیقه‌ای یک بار نمی‌رود پیش مشاور! تو معلوم است مسئولیت‌پذیرانه وارد این کار نشده‌ای که راهش را پیدا نمی‌کنی. اگر مسئولیت‌پذیرانه وارد یک کاری شده باشی و گفته باشی «هرچه شد با من؛ خودم یک‌جوری جمعش می‌کنم» آن‌وقت راه رفع مشکلات، راه تعالی و بهره‌وریِ بیشتر، راه لذت بردن بیشتر از آن کار یا از آن زندگی را پیدا می‌کنی.

مثلاً کارخانه‌هایی که دولتی هستند، راندمان کمتری دارند. در همۀ دنیا ثابت شده است که وقتی مسئول یا مدیر دولتی برای یک کارخانه می‌گذارند، راندمان کاری‌اش به شدت کاهش پیدا می‌کند، اما کارخانۀ خصوصی که مسئولش یک شخص است یا چند نفر هستند که خودشان این را راه انداختند، می‌دانند که اگر ضرر بکنند زندگی‌شان صفر شده است، لذا خیلی مسئولیت‌پذیرانه کار می‌کنند. معمولاً این‌جور کارخانه‌ها که کسی مدیرش را موظف نکرده است که حقوق بگیرد و برود، صددرصد موفق‌تر از آن کارخانه‌های دولتی هستند؛ اصلاً خیلی فرق می‌کند. کار دولتی در بسیاری از موارد، شکست خورده است، چون اصلاً آئین‌نامه‌ها و انضباط کار دولتی و آن بروکراسی‌ای که عرض کردم، به شما اجازه نمی‌دهد که مسئولیت‌پذیرانه کار بکنید. تا بالای سرت نظارت می‌آید، تا با حقوق، تشویقت می‌کنند، تا می‌خواهند در اثر خطا تنبیهت بکنند، کلاً احساس مسئولیتِ شما از بین می‌رود، احساس می‌کنی یکی دیگر مسئول است.

چرا کارِ دولتی و کارمندی راندمان را پایین می‌آورد؟

کارهای کارمندی به شدت راندمان را پایین می‌آورد، من از روانشناس‌های محترم و از اداره‌کننده‌های کشور در بخش‌هایی که مربوط هستند، می‌خواهم بروند مطالعه کنند که ما چرا در کشورمان این‌قدر کارمند دولتی زیاد داریم؟ کشورهای پیشرفتۀ دنیا این‌قدر کارمند ندارد. سبک زندگی در جامعۀما غلط است که این اتفاق افتاده است، این مال وضعیتی است که یک پول نفتی باشد به اینها پول بدهند، دولت برای خودش نان‌خور اضافه کرده است. این حرف بنده معنایش این نیست که الان کارمندها را بیرون بریزیم و  بیکاری افزایش پیدا کند، بلکه باید کارها را برون‌سپاری کرد؛ خصوصاً در آن جاهایی که دولت، بیخودی دخالت می‌کند و کار را تصاحب می‌کند و مثلاً ده‌تا کارمند می‌گذارد برای یک‌ شرکت کوچک که با دوتا کارمند هم اداره می‌شود.

چون آن دو نفر، خودشان یک شرکتی راه انداخته‌اند، مثلاً یک شرکت دانش‌بنیان یا یک کارگاه و کارخانۀ کوچکی را خودشان راه انداخته‌اند و خودشان مسئول کار خودشان هستند. در اسلام خیلی به نظم سفارش شده است، ولی نظم دادنِ به دیگران، معمولاً سمّ مهلک است، منتها نظم اگر نظمِ تولیدی خود انسان باشد، نجات‌بخش است. انسان مسئولیت‌پذیر، خودش به کارهای خودش نظم می‌دهد. و اصلاً شما مجبور نیستید شبیه رفیق‌تان، به خودتان نظم بدهید. یکی از هشت صبح کارش را شروع می‌کند، یکی از نُه، یکی از هفت، فرقی نمی‌کند؛ خودت نظم بده. ساعت خواب و بیداری بدن و ساعت هوشیاریِ بدن آدم‌ها باهمدیگر فرق می‌کند. همه مجبور نیستند شبیه همدیگر باشند، ولی هرکسی باید خودش زندگیِ خودش را منظم کند. ادارۀ خودمان را به کسی دیگر واگذار نکنیم و الا راندمان کاری‌مان پایین می‌آید و خلاقیت‌مان کم می‌شود.

برای اینکه انسان مسئولیت‌پذیر بار بیاید، محیط هم نقش دارد

پس تا الان، دو تا اثر عمده برای مسئولیت‌پذیری عرض کردم؛ یکی اینکه اگر شما مسئولیت‌پذیرانه زندگی کنید؛ در شغل، تحصیل و هرچیز دیگری، خستگی کمتر به‌سراغتان می‌آید، بالطبع، تفریح و وقتِ هدرداده هم کمتر خواهید داشت. یکی‌ دیگر اینکه خلاقیت‌تان افزایش پیدا می‌کند. آن محیطی که دارید زندگی می‌کنید، برای اینکه شما را مسئولیت‌پذیر بار بیاورند باید این اجازه را به شما بدهند و باید یک‌جوری با نظارت، شما را خفه نکنند که مثلاً شما احساس کنی دیگر مسئولیت درس خواندنت با خودت نیست!

بنده مکرر به دبیرستان‌ها و دانشگاه‌ها رفته‌ام و خیلی در این فضاهای تحصیلی دقت کرده‌ام، در حوزه‌های علمیه هم همین‌طور، وقتی که حضور و غیاب مطرح می‌شود و می‌گویند «ما رفت و آمد تو را کنترل می‌کنیم» یا وقتی امتحان می‌آید و می‌گویند که «ما درس خواندن تو را کنترل می‌کنیم» به‌طور ناخودآگاه، طلبه، دانشجو و دانش‌آموز به خودش می‌گوید «پس شما مسئول درس خواندن من هستی؟» این تمام شد دیگر! درس خواندن در یک چنین محیطی، دیگر به‌درد نمی‌خورَد.

کپی برداری از مطالب تنها با ذکر نام و آدرس سایت مجاز است. | مدافع کلیپ
سایت بت اسپات